پارت دوم:
پارت دوم:
کوک:ولی ینی انقد درد داشتی؟؟؟؟
ا.ت:اوهوم خیلی دردم زیاد بود نمیدونم چرا باید با یه افتادن ساده
این همه اذیتشم🤦🏻♀️🤦🏻♀️
کوک:حالا اوکی میشی . راستی اسم من کوکه جئون جونگکوک و تو؟
ا.ت : ا.ت کیم ا.ت خوشبختم
کوک: همچین
میتونی راه بری؟
ا.ت:آ....آره ممنونم
اومدم یه از روی تخت بیام پائین که دیدم گوشیم پیام اومد برداشتم چکش کردم
دیدم نوشته بود:
از طرف داداش:
ا.ت کجائی ؟ بابا حالش بده داریم میبربمش بیمارستان سری خودتو برسون
حالم خیلی بد شده بود چشام داشت سیاهی میرف
کوک:یهو دیدم چشاش گرد شده و همینجوری بدون هیچ حرکتی نشسته هرچی صداش میکردم جواب نمیداد تا اینکه خیلی آروم زدم تو صورتش
که بهم نکا کرد پرسیدم:
کوک:چیشده؟چرا یهو اینجوری شدی؟؟
ا.ت....ه...هی....هیچی
کوک:هیچی چیه میگم چیشده ؟
ا.ت:با.....بابام
کوک:بابات چی؟؟
ا.ت :بابام حالش بد شده دارن میبرنش بیمارستان الان باید چیکار کنم
کوک:ماشین داری؟
ا.ت:نههه
کوک:اوکی نگران نباش من میرسونمت فقط آدرس و اسم بیمارستان و بگو
ا.ت:باشه ولی ببخشید نمیخوام زحمت بشه برات.
کوک:هوووف بدم میاد اینجوری حرف میزنی زحمت؟؟ بدوووو
ا.ت:باشههههه
دلم خیلی در میکنه به سایت با کمک کوک از تخت اومدم پائین رفتیم سمت ماشینش درو برام باز کرد که نشستم تو ماشین
آدرس و بهش دادم رفتیم
30مین بعد:
ویو ا.ت:رسیدیم همینجاست
داشتم پیاده میشدم که دیدم کوکم داره میاد دنبالم
ا.ت:نمیخواد تو بیای سختت میشه
و کوک بدون اینکه به حرفام توجه کنه داشت دنبالم میومد
رسیدم تو بیمارستان رفتم بخش پذیرش گفتم :
ا.ت: سلام ببخشید آقای کیم هیون آوردن اینجا؟؟
پرستار:بعد چند ثانیه جواب داد:
بله اتاق 613
بله ممنونم همینجوری داشت میرفتم کوکم دنبالم میومد
رفتم دیدم بهش کلی دستگاه وصله
برگشتم سمت داداشم
گفتم: سلام خوبی؟؟؟؟
کای (داداش ا.ت اون که فکرشو میکنین نی کمبود اسم داشتم به خدا😂)
کای:ممنون
ا.ت:چیشد یهو؟؟چرا اینجوری شد؟
کای :نمیدونم داشت با خیلی اوکی با تلفن حرف میزد یهو دیدم نفسش بالا نمیاد داره دست و پا میزنه سری آوردمش اینجا
ویو ا.ت:
کلی بغض کرده بودم و چشام پر اشک شده داشتم سعی میکردم گریه نکنم ولی نتونستم و زدم زیر گریه
کوک:یهو دیدم ا.ت داره گریه میکنه داشتم میرفتم سمتش که برادرش بغلش کرد خب یکم خیالم راحت شد که برادرش هست
کای:ا.ت ا.تتتتتت اصن ازت انتظار نداشتم دختر تو خیلی قوی بودی که چیشد چرا اینجوری شدی؟
نباید به این زودی تسلیم شی هنوز که اتفاقی نیفتاده
ا.ت : هنوز اتفاقی نیفتاده؟؟
هههه
مامانم که اونجوری از دست دادیم اکه بابا ام از دست بدیم چی؟
ها؟
من چیکار کنم؟؟
چجوری زندگی کنم کای من هنوزم اون آدم قبلی نشدم هنوزم خوب نشدم اگه بابااتفاقیبیفتهچی
کوک:ولی ینی انقد درد داشتی؟؟؟؟
ا.ت:اوهوم خیلی دردم زیاد بود نمیدونم چرا باید با یه افتادن ساده
این همه اذیتشم🤦🏻♀️🤦🏻♀️
کوک:حالا اوکی میشی . راستی اسم من کوکه جئون جونگکوک و تو؟
ا.ت : ا.ت کیم ا.ت خوشبختم
کوک: همچین
میتونی راه بری؟
ا.ت:آ....آره ممنونم
اومدم یه از روی تخت بیام پائین که دیدم گوشیم پیام اومد برداشتم چکش کردم
دیدم نوشته بود:
از طرف داداش:
ا.ت کجائی ؟ بابا حالش بده داریم میبربمش بیمارستان سری خودتو برسون
حالم خیلی بد شده بود چشام داشت سیاهی میرف
کوک:یهو دیدم چشاش گرد شده و همینجوری بدون هیچ حرکتی نشسته هرچی صداش میکردم جواب نمیداد تا اینکه خیلی آروم زدم تو صورتش
که بهم نکا کرد پرسیدم:
کوک:چیشده؟چرا یهو اینجوری شدی؟؟
ا.ت....ه...هی....هیچی
کوک:هیچی چیه میگم چیشده ؟
ا.ت:با.....بابام
کوک:بابات چی؟؟
ا.ت :بابام حالش بد شده دارن میبرنش بیمارستان الان باید چیکار کنم
کوک:ماشین داری؟
ا.ت:نههه
کوک:اوکی نگران نباش من میرسونمت فقط آدرس و اسم بیمارستان و بگو
ا.ت:باشه ولی ببخشید نمیخوام زحمت بشه برات.
کوک:هوووف بدم میاد اینجوری حرف میزنی زحمت؟؟ بدوووو
ا.ت:باشههههه
دلم خیلی در میکنه به سایت با کمک کوک از تخت اومدم پائین رفتیم سمت ماشینش درو برام باز کرد که نشستم تو ماشین
آدرس و بهش دادم رفتیم
30مین بعد:
ویو ا.ت:رسیدیم همینجاست
داشتم پیاده میشدم که دیدم کوکم داره میاد دنبالم
ا.ت:نمیخواد تو بیای سختت میشه
و کوک بدون اینکه به حرفام توجه کنه داشت دنبالم میومد
رسیدم تو بیمارستان رفتم بخش پذیرش گفتم :
ا.ت: سلام ببخشید آقای کیم هیون آوردن اینجا؟؟
پرستار:بعد چند ثانیه جواب داد:
بله اتاق 613
بله ممنونم همینجوری داشت میرفتم کوکم دنبالم میومد
رفتم دیدم بهش کلی دستگاه وصله
برگشتم سمت داداشم
گفتم: سلام خوبی؟؟؟؟
کای (داداش ا.ت اون که فکرشو میکنین نی کمبود اسم داشتم به خدا😂)
کای:ممنون
ا.ت:چیشد یهو؟؟چرا اینجوری شد؟
کای :نمیدونم داشت با خیلی اوکی با تلفن حرف میزد یهو دیدم نفسش بالا نمیاد داره دست و پا میزنه سری آوردمش اینجا
ویو ا.ت:
کلی بغض کرده بودم و چشام پر اشک شده داشتم سعی میکردم گریه نکنم ولی نتونستم و زدم زیر گریه
کوک:یهو دیدم ا.ت داره گریه میکنه داشتم میرفتم سمتش که برادرش بغلش کرد خب یکم خیالم راحت شد که برادرش هست
کای:ا.ت ا.تتتتتت اصن ازت انتظار نداشتم دختر تو خیلی قوی بودی که چیشد چرا اینجوری شدی؟
نباید به این زودی تسلیم شی هنوز که اتفاقی نیفتاده
ا.ت : هنوز اتفاقی نیفتاده؟؟
هههه
مامانم که اونجوری از دست دادیم اکه بابا ام از دست بدیم چی؟
ها؟
من چیکار کنم؟؟
چجوری زندگی کنم کای من هنوزم اون آدم قبلی نشدم هنوزم خوب نشدم اگه بابااتفاقیبیفتهچی
۵.۷k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.