نمیدونست باید چیکار کنه
نمیدونست باید چیکار کنه
سرزنشش کنه
بهش بگه از همون روز اول عاشقش شد
بهش بگه باید از قلب مادرش مواظبت کنه
نه
فقط برو تو و باهاش احوال پرسی کن اگر هم سوالی پرسید جوابشو بده فقط همین
هیون درحالی که داشت به خونه ی بزرگشون نگاه میکرد چشمش به اون پسر افتاد که دم در اتاق وایستاده
_ هیون بیا تو اتاقم
_ ام اتاقت .. نه یعنی خودت خیلی ... نه پرده ی خوشگلی داری
نمیدونست داره چی میگه کامل پیدا بود استرس داره
نه فقط بخاطر اینه که قلب مادرتو داره آره تو بهش حس نداری
_ اگه میخوای میتونیم بریم بیرون یه هوایی بخوریم هوم
_ ا آره آره اینجوری بهتره
شمار ثانیه ها از دستشون در رفته بود
شاید چندین دقیقه بود که به چشمای هم زل زده بودن
بدون هیچ حرفی که مادر فلیکس اومد سمتشون
_ ممنون هیونجین . دو هفته شده که فلیکس پاشو از اتاقش بیرون نزاشته
_ بخاطر اون نیست خودم میخواستم بیام بیرون
_ ببخشید هیونجین پسرم بلد نیست دروغ بگه
هیونجین که از اون وضعیت خیلی خجالت میکشید سریع در رد باز کرد و با عجلهگفت
_ خیلی ممنون من باید برم کافه
بدون هیچ حرف دیگه ای درو بست و دوید سمت کافه
فلیکس که هنوز خیره به در مونده باد لب زد
_ پسره ی احمق الان ادای منو در آورد یعنی
........
هیون دستی به موهای قهوه ای پسر روبه روش کشید و گفت
_ خیلی خب بچه گفتی اسمت چی بود جینگوو جونگو..
_ جونگین
_ آهان آره جونگین. ببین من یکم کار دارم
امروز که روز اول کاریته سعی کن خراب نکنی تا بیام پیشت خب
_ قول میدم چیزی رو خراب نکنم
_ آفرین بچهمن رفتم
_ خداحافظ هیونگ
خیلیخب امروز باید هیونگ رو سربلند کنم
آره من قبلا هم کار کردم میتونم از پسش بر بیام
ولی وایسا
هیونگ جای قهوه رو بهم نگفت
با باز شدن در خیالش راحت شد که هیونگشاومده
_ هیونگ جای قهوه رو بهم نگف..
با دیدن پسری که وارد کافه شد حرفش رو قطع کرد
حالا چیکار کنم . باید توی یکی از کابینت ها باشه آره . اگه قهوه بخواد چی . احمق معلومه که قهوه میخواد
_ قهوه کنار قهوه سازه پسر کوری
_ چی
_ انگار فکر کردی هیونگتم و میخواستی جای قهوه رو بپرسی
_ عا خیلی ممنون
سونگمین لبخندی به پسر زد
_ یه قهوه
_. بله الان آماده میکنم
چقدر پسره خوشگل بود
نه نمیشه اون فقط یه مشتریه
اگه همینجوری ادامه بدم اخراجم
قهوه رو آماده کرد و خواست ببره سر میز که چشمش خورد به چشمای پسر و قهوه رو ریخت روی لباسش
_ عا .. بزار تمیزش کنم .
_ مگه کوری
_ ب.. ببخشید داغ بود
_ خنگم هستی نخیر من قهوه میخواستم تو آیس لته درست کردی . آیس لته هم داغ نیست
_ ام پول خشک شویی رو میدم
خواست مخالفت کنه ولی با فکری که به سرش زد گفت
_ باشه ولی من از کجا بدونم قیمتش چقدر میشه
سرزنشش کنه
بهش بگه از همون روز اول عاشقش شد
بهش بگه باید از قلب مادرش مواظبت کنه
نه
فقط برو تو و باهاش احوال پرسی کن اگر هم سوالی پرسید جوابشو بده فقط همین
هیون درحالی که داشت به خونه ی بزرگشون نگاه میکرد چشمش به اون پسر افتاد که دم در اتاق وایستاده
_ هیون بیا تو اتاقم
_ ام اتاقت .. نه یعنی خودت خیلی ... نه پرده ی خوشگلی داری
نمیدونست داره چی میگه کامل پیدا بود استرس داره
نه فقط بخاطر اینه که قلب مادرتو داره آره تو بهش حس نداری
_ اگه میخوای میتونیم بریم بیرون یه هوایی بخوریم هوم
_ ا آره آره اینجوری بهتره
شمار ثانیه ها از دستشون در رفته بود
شاید چندین دقیقه بود که به چشمای هم زل زده بودن
بدون هیچ حرفی که مادر فلیکس اومد سمتشون
_ ممنون هیونجین . دو هفته شده که فلیکس پاشو از اتاقش بیرون نزاشته
_ بخاطر اون نیست خودم میخواستم بیام بیرون
_ ببخشید هیونجین پسرم بلد نیست دروغ بگه
هیونجین که از اون وضعیت خیلی خجالت میکشید سریع در رد باز کرد و با عجلهگفت
_ خیلی ممنون من باید برم کافه
بدون هیچ حرف دیگه ای درو بست و دوید سمت کافه
فلیکس که هنوز خیره به در مونده باد لب زد
_ پسره ی احمق الان ادای منو در آورد یعنی
........
هیون دستی به موهای قهوه ای پسر روبه روش کشید و گفت
_ خیلی خب بچه گفتی اسمت چی بود جینگوو جونگو..
_ جونگین
_ آهان آره جونگین. ببین من یکم کار دارم
امروز که روز اول کاریته سعی کن خراب نکنی تا بیام پیشت خب
_ قول میدم چیزی رو خراب نکنم
_ آفرین بچهمن رفتم
_ خداحافظ هیونگ
خیلیخب امروز باید هیونگ رو سربلند کنم
آره من قبلا هم کار کردم میتونم از پسش بر بیام
ولی وایسا
هیونگ جای قهوه رو بهم نگفت
با باز شدن در خیالش راحت شد که هیونگشاومده
_ هیونگ جای قهوه رو بهم نگف..
با دیدن پسری که وارد کافه شد حرفش رو قطع کرد
حالا چیکار کنم . باید توی یکی از کابینت ها باشه آره . اگه قهوه بخواد چی . احمق معلومه که قهوه میخواد
_ قهوه کنار قهوه سازه پسر کوری
_ چی
_ انگار فکر کردی هیونگتم و میخواستی جای قهوه رو بپرسی
_ عا خیلی ممنون
سونگمین لبخندی به پسر زد
_ یه قهوه
_. بله الان آماده میکنم
چقدر پسره خوشگل بود
نه نمیشه اون فقط یه مشتریه
اگه همینجوری ادامه بدم اخراجم
قهوه رو آماده کرد و خواست ببره سر میز که چشمش خورد به چشمای پسر و قهوه رو ریخت روی لباسش
_ عا .. بزار تمیزش کنم .
_ مگه کوری
_ ب.. ببخشید داغ بود
_ خنگم هستی نخیر من قهوه میخواستم تو آیس لته درست کردی . آیس لته هم داغ نیست
_ ام پول خشک شویی رو میدم
خواست مخالفت کنه ولی با فکری که به سرش زد گفت
_ باشه ولی من از کجا بدونم قیمتش چقدر میشه
۱.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.