بازی عشق شیطان پارت ۲۸
☆P. . . 28☆
رفتم جلوتر که یهو...
(مادر ژوئن م، پدرش پ)
پ(با داد): یعنی تو پسره ی آشغال از پس اداره ی یه شرکت بر نمیای؟
ژوئن: اتفاقی افتاده؟
پ: اتفاقی افتاده؟! فروش اجناسمون خیلی اومده پایین تمام سایت های آنلاین شرکت بسته شدن.
ژوئن: بابا، لطفا آروم باشین من خودمم تازه خبر دار شدم.
م: بایدم تازه خبر بشی فعلا که با اون دختره میگردی.
ژوئن: دختره؟
م: اون دختره هه این رو میگم.
ژوئن: مامان من تازه هه این رو بعد چند سال پیدا کردم.
م: به ما هیچ ربطی نداره که تازه پیداش کردی یا خیلی وقته. حرف ما اینه که اون دختر به درد تو نمیخوره باید ولش کنی.
ژوئن: مامان من نمیتونم ولش کنم.
م: چرا نمیتونی ولش کنی ها؟ مگه اون دختر چی داره که این همه سال دنبالش میگشتی؟!
ژوئن: من واقعا دوسش دارم مامان، نمیدونید وقتی پیشم نبود چی کشیدم.
پ: پس انتخاب کن تا منو مادرت و شرکت یا اون دختره.
ژوئن: بابا، شما چی دارین میگین؟!
پ: انتخاب کن.
ژوئن: شرکت برام اهمیتی نداره اگه میخواین بگیرینش ولی من هه این رو ول نمیکنم تا دوباره از دوریش عذاب بکشم.
م: باشه پس این انتخابته. تو دیگه عضو خانواده ی ما نیستی و ماهم پسری به نام ژوئن نداریم.
ژوئن: مامان، لطفا یه لحظه توضیح بدم.
پ: دیگه به ما مامان یا بابا نگو.
هردوشون با عصبانیت بلند شدن و رفتن...
منم حسابی ذهنم درگیر شده بود و بدجورم عصابم خورد شد...
بعد چند دقیقه مدیر کیم که از دوستای صمیمی خودم و مدیر شرکت بود اومد.
مدیر کیم م.ک
م.ک: ژوئن چه اتفاقی افتاد چرا پدر و مادرت با عصبانیت از اینجا رفتن؟
ژوئن: به خاطر هه این.
م.ک: اوه خدای من هنوزم با هه این مخالفن.
ژوئن: ازم خواستن بین اونا، شرکت و هه این یکیو انتخاب کنم.
م.ک: تو چی گفتی؟
ژوئن: بین شرکت و هه این، هه این رو انتخاب کردم. دیگه باهام قطع رابطه کردن.
م.ک: حالا میخوای چیکار کنی؟ و هانول هم...
ژوئن: نمیدونم، از طرفی پدر و مادرم از طرفی هانول و از طرف دیگه هم پدر و مادر خونده کارلو و جناب مارتینو.
م.ک: ولی هانول بهت گفت دست همشون به جز پدر و مادرت یکی بوده واسه ی اون حادثه ولی پدر و مادرت...
ژوئن: فعلا باید اوضاع شرکت رو اوکی کنیم سایت ها و قروش اجناس.
م.ک: آره.
پرش زمانی به شب:
دیروقت بود دیگه کارام تموم شدن فقط منو مدیر کیم تا دیروقت شرکت بودیم تقریبا مشکل های شرکت حل شده بودن...
همچنین موضوع سایت های آنلاین...
کم کم دیگه میخواستم برگردم خونه، کتمو برداشتم و با مدیر کیم رفتیم سمت پارکینگ...
خداحافظی کردیم، سوار ماشینامون شدیم و راه افتادیم...
توی راه از گل فروشی چند شاخه گل برای هه این گرفتم
بعد یکم زمانی رسیدم رفتم داخل و در رو باز کردم که وارد خونه بشم ولی...
........._________
رفتم جلوتر که یهو...
(مادر ژوئن م، پدرش پ)
پ(با داد): یعنی تو پسره ی آشغال از پس اداره ی یه شرکت بر نمیای؟
ژوئن: اتفاقی افتاده؟
پ: اتفاقی افتاده؟! فروش اجناسمون خیلی اومده پایین تمام سایت های آنلاین شرکت بسته شدن.
ژوئن: بابا، لطفا آروم باشین من خودمم تازه خبر دار شدم.
م: بایدم تازه خبر بشی فعلا که با اون دختره میگردی.
ژوئن: دختره؟
م: اون دختره هه این رو میگم.
ژوئن: مامان من تازه هه این رو بعد چند سال پیدا کردم.
م: به ما هیچ ربطی نداره که تازه پیداش کردی یا خیلی وقته. حرف ما اینه که اون دختر به درد تو نمیخوره باید ولش کنی.
ژوئن: مامان من نمیتونم ولش کنم.
م: چرا نمیتونی ولش کنی ها؟ مگه اون دختر چی داره که این همه سال دنبالش میگشتی؟!
ژوئن: من واقعا دوسش دارم مامان، نمیدونید وقتی پیشم نبود چی کشیدم.
پ: پس انتخاب کن تا منو مادرت و شرکت یا اون دختره.
ژوئن: بابا، شما چی دارین میگین؟!
پ: انتخاب کن.
ژوئن: شرکت برام اهمیتی نداره اگه میخواین بگیرینش ولی من هه این رو ول نمیکنم تا دوباره از دوریش عذاب بکشم.
م: باشه پس این انتخابته. تو دیگه عضو خانواده ی ما نیستی و ماهم پسری به نام ژوئن نداریم.
ژوئن: مامان، لطفا یه لحظه توضیح بدم.
پ: دیگه به ما مامان یا بابا نگو.
هردوشون با عصبانیت بلند شدن و رفتن...
منم حسابی ذهنم درگیر شده بود و بدجورم عصابم خورد شد...
بعد چند دقیقه مدیر کیم که از دوستای صمیمی خودم و مدیر شرکت بود اومد.
مدیر کیم م.ک
م.ک: ژوئن چه اتفاقی افتاد چرا پدر و مادرت با عصبانیت از اینجا رفتن؟
ژوئن: به خاطر هه این.
م.ک: اوه خدای من هنوزم با هه این مخالفن.
ژوئن: ازم خواستن بین اونا، شرکت و هه این یکیو انتخاب کنم.
م.ک: تو چی گفتی؟
ژوئن: بین شرکت و هه این، هه این رو انتخاب کردم. دیگه باهام قطع رابطه کردن.
م.ک: حالا میخوای چیکار کنی؟ و هانول هم...
ژوئن: نمیدونم، از طرفی پدر و مادرم از طرفی هانول و از طرف دیگه هم پدر و مادر خونده کارلو و جناب مارتینو.
م.ک: ولی هانول بهت گفت دست همشون به جز پدر و مادرت یکی بوده واسه ی اون حادثه ولی پدر و مادرت...
ژوئن: فعلا باید اوضاع شرکت رو اوکی کنیم سایت ها و قروش اجناس.
م.ک: آره.
پرش زمانی به شب:
دیروقت بود دیگه کارام تموم شدن فقط منو مدیر کیم تا دیروقت شرکت بودیم تقریبا مشکل های شرکت حل شده بودن...
همچنین موضوع سایت های آنلاین...
کم کم دیگه میخواستم برگردم خونه، کتمو برداشتم و با مدیر کیم رفتیم سمت پارکینگ...
خداحافظی کردیم، سوار ماشینامون شدیم و راه افتادیم...
توی راه از گل فروشی چند شاخه گل برای هه این گرفتم
بعد یکم زمانی رسیدم رفتم داخل و در رو باز کردم که وارد خونه بشم ولی...
........._________
۵۸
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.