ازدواج اجباری پارت:¹⁵
ازدواج اجباری پارت:¹⁵
میره توی اتاقش و در و قفل میکنه
(ساعت ۱۲ شب)
ویو ات : ساعت ۱۲ شده پس بکهیون کجاس
*یکی میزنه به پنجره ی اتاق
+میره و پنجره و باز میکنه
×پرنسسم(لبخند
+بکهیونم اومدی(ذوق
×اره اومدم حالا زود باش بریم تا کسی نیومده بدو
*ات و بکهیون از عمارت میرن بیرون و دور میشن و میرن کلبه جنگلی که بکهیون ات و بیهوش میکنه و سوار یه ون مشکی میشن
ویو کوک با ذوق زیادی با بکهیون فرار کردم اما یهو وقتی بغلم کرد بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم داخل یه اتاق تاریک بودم و دست و پاهام بسته بود خیلی ترسیده بودم و جیغ میزدم که صدای باز شدن قفل در اومد و یه مرد قد بلند اومد داخل اتاق
" به به جئون ات بلخره بیدار شدی
+ت...و...تو هم..همون عوضی ک...که تو....تو مه...مونی....مهمونی ب..و....بود
" یه سیلی به ات میزنه
"بدون داری با کی حرف میزنی(عصبی
+واسه چی منو اوردی اینجا بکهیون کجاس (داد بغض)
×بکهیون میاد داخل اتاق و میشینه جلو ات
+بکهیون(ناراحت بغض
×چیزی نمیگه و لبای ات و میبوسه و گاز میگیره و بلند میشه و پیش چان هو
"خب بکهیون بکشیمش یا میخوای کار دیگه ای کنی
×رعیس بنظرم نکشش لازممون میشه(خنده شیطانی)
" اره نگهش میدارم جئون وقتی ببینه عشقش داره درد میکشه حتما تسلیم میشه تا نجاتش بده
+عوضی هاا شما نمیتونید کوک و بکشید (بغض)
" به ات نزدیک میشه و گلوش و فشار میده
" اگه من بخوام میشه خانم کوچولو فهمیدی
+اون همتون و میکشه مطمئن باشید
" به ات سیلی میزنه
" بکهیون این زبون دراز و ادم کن (عصبی)
× چشم اقا (کمربندش و در میاره و.....
.
ویو کوک : ات از صبح تو اتاقه خیلی نگرانشم رفتم دم در اتاقش و در زدم اما درو باز نکرد خواستم برم داخل که در قفل بود قفل درو شکستم و رفتم داخل دیدم ات نیست گوشیم و روشن کردم تا از طریق انگشتری که بهش دادم ردش و بزنم و فهمیدم تو خونه چان هو که خیلی عصبی شدم و رفتم لباس هامو پوشیدم اسلحم و برداشتم و ماشینم و از پارکینگ در اوردم و رفتم سمت عمارت چان هو
میره توی اتاقش و در و قفل میکنه
(ساعت ۱۲ شب)
ویو ات : ساعت ۱۲ شده پس بکهیون کجاس
*یکی میزنه به پنجره ی اتاق
+میره و پنجره و باز میکنه
×پرنسسم(لبخند
+بکهیونم اومدی(ذوق
×اره اومدم حالا زود باش بریم تا کسی نیومده بدو
*ات و بکهیون از عمارت میرن بیرون و دور میشن و میرن کلبه جنگلی که بکهیون ات و بیهوش میکنه و سوار یه ون مشکی میشن
ویو کوک با ذوق زیادی با بکهیون فرار کردم اما یهو وقتی بغلم کرد بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم داخل یه اتاق تاریک بودم و دست و پاهام بسته بود خیلی ترسیده بودم و جیغ میزدم که صدای باز شدن قفل در اومد و یه مرد قد بلند اومد داخل اتاق
" به به جئون ات بلخره بیدار شدی
+ت...و...تو هم..همون عوضی ک...که تو....تو مه...مونی....مهمونی ب..و....بود
" یه سیلی به ات میزنه
"بدون داری با کی حرف میزنی(عصبی
+واسه چی منو اوردی اینجا بکهیون کجاس (داد بغض)
×بکهیون میاد داخل اتاق و میشینه جلو ات
+بکهیون(ناراحت بغض
×چیزی نمیگه و لبای ات و میبوسه و گاز میگیره و بلند میشه و پیش چان هو
"خب بکهیون بکشیمش یا میخوای کار دیگه ای کنی
×رعیس بنظرم نکشش لازممون میشه(خنده شیطانی)
" اره نگهش میدارم جئون وقتی ببینه عشقش داره درد میکشه حتما تسلیم میشه تا نجاتش بده
+عوضی هاا شما نمیتونید کوک و بکشید (بغض)
" به ات نزدیک میشه و گلوش و فشار میده
" اگه من بخوام میشه خانم کوچولو فهمیدی
+اون همتون و میکشه مطمئن باشید
" به ات سیلی میزنه
" بکهیون این زبون دراز و ادم کن (عصبی)
× چشم اقا (کمربندش و در میاره و.....
.
ویو کوک : ات از صبح تو اتاقه خیلی نگرانشم رفتم دم در اتاقش و در زدم اما درو باز نکرد خواستم برم داخل که در قفل بود قفل درو شکستم و رفتم داخل دیدم ات نیست گوشیم و روشن کردم تا از طریق انگشتری که بهش دادم ردش و بزنم و فهمیدم تو خونه چان هو که خیلی عصبی شدم و رفتم لباس هامو پوشیدم اسلحم و برداشتم و ماشینم و از پارکینگ در اوردم و رفتم سمت عمارت چان هو
۹.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.