PART ❶❼
༒•My love•༒
راوی: جیمینو بردن به اتاقش و به ارباب کیم زنگ زدن و گفتن که برادرش کشتن و پسرش وضعیت خوبی نداره.
ارباب کیم و ارباب پارک با اینکه برادر های ناتنی بودن ولی مثل برادر های واقعی به هم وابسته بودن همون طور که جیمین و نامجون به هم وابسته بودن.
یکم بعد نامجون و پدرش رسیدن و مستقیم رفتن تو اتاق پیش جیمین.
جیمین از حال رفته بود و بیجون رو تخت افتاده بود.
نامجون وسایلشو پهن کرد و شروع کرد به در آوردن تیر.
حدود ۱ ساعت اون عمل و درآوردن تیر طول کشید بعد اون نوبت بخیه زدن بود.
بخیه رو هم زد و زخمو پانسمان کرد. وقتی کارش تموم شد از اتاق اومد بیرون و دید که پدرش رو مبل نشسته و قاب عکس بردارشو نگا میکنه و بی صدا اشک میریزه.
نانجون آروم رفت پیشش و باباشو بغل کرد.
آقای کیم: جیمین حالش خوبه؟
نامجون: آره خوبه ، متاسفم بابا
آقای کیم: انتقامشو میگیرم.
*پایان فلش بک*
نامجون: باید اون روز ولت میکردم تا بمیری.
راوی: ا/ت دست جیمینو گرفت و به سمت خودش کشید. و روبه نامجون گفت
ا/ت: فک نمیکردم انقد سنگدل باشی
نامجون: ا/ت من.....من منظورم این نبود...من
ا/ت: دیگه نمیخواد چیزی بگی (سرد)
راوی: نامجون یه دستی به صورتش زد و از اونجا رفت .
جین ، جیهوپ ، شوگا ام با نامجون رفتن و تهیونگ و جونگکوک موندن پیش ا/ت و جیمین.
یک هفته بعد....
بعد از اون شب جیمین و تهیونگ و جونگکوک و ا/ت خبری از نامجون نداشتن همین طور از جین، جیهوپ و شوگا.
راوی: بعد از اون شب نامجون تبدیل شد به یه آدم خشن یه آدم بی روح و بی احساس که هیچی براش مهم نبود جز یه چیز یا بهتره بگم یه شخص ، -ا/ت-
اون یه مافیا شده بود پسری که از این شغل بدش میومد ولی سرنوشت باهاش جوری تا کرد که حالا شده یکی از بزرگترین مافیا های کره.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
راوی: جیمینو بردن به اتاقش و به ارباب کیم زنگ زدن و گفتن که برادرش کشتن و پسرش وضعیت خوبی نداره.
ارباب کیم و ارباب پارک با اینکه برادر های ناتنی بودن ولی مثل برادر های واقعی به هم وابسته بودن همون طور که جیمین و نامجون به هم وابسته بودن.
یکم بعد نامجون و پدرش رسیدن و مستقیم رفتن تو اتاق پیش جیمین.
جیمین از حال رفته بود و بیجون رو تخت افتاده بود.
نامجون وسایلشو پهن کرد و شروع کرد به در آوردن تیر.
حدود ۱ ساعت اون عمل و درآوردن تیر طول کشید بعد اون نوبت بخیه زدن بود.
بخیه رو هم زد و زخمو پانسمان کرد. وقتی کارش تموم شد از اتاق اومد بیرون و دید که پدرش رو مبل نشسته و قاب عکس بردارشو نگا میکنه و بی صدا اشک میریزه.
نانجون آروم رفت پیشش و باباشو بغل کرد.
آقای کیم: جیمین حالش خوبه؟
نامجون: آره خوبه ، متاسفم بابا
آقای کیم: انتقامشو میگیرم.
*پایان فلش بک*
نامجون: باید اون روز ولت میکردم تا بمیری.
راوی: ا/ت دست جیمینو گرفت و به سمت خودش کشید. و روبه نامجون گفت
ا/ت: فک نمیکردم انقد سنگدل باشی
نامجون: ا/ت من.....من منظورم این نبود...من
ا/ت: دیگه نمیخواد چیزی بگی (سرد)
راوی: نامجون یه دستی به صورتش زد و از اونجا رفت .
جین ، جیهوپ ، شوگا ام با نامجون رفتن و تهیونگ و جونگکوک موندن پیش ا/ت و جیمین.
یک هفته بعد....
بعد از اون شب جیمین و تهیونگ و جونگکوک و ا/ت خبری از نامجون نداشتن همین طور از جین، جیهوپ و شوگا.
راوی: بعد از اون شب نامجون تبدیل شد به یه آدم خشن یه آدم بی روح و بی احساس که هیچی براش مهم نبود جز یه چیز یا بهتره بگم یه شخص ، -ا/ت-
اون یه مافیا شده بود پسری که از این شغل بدش میومد ولی سرنوشت باهاش جوری تا کرد که حالا شده یکی از بزرگترین مافیا های کره.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۲۱.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.