part 29 وقتی عاشق پسر عموت شدی
part 29 وقتی عاشق پسر عموت شدی
part 29
ع.ل: لونا جان واقعا ببخشید عمه
+ن...... ن.نه..(با لکنت)
ویو یونا( ادمین وارد میشود)
همه رفتن تو حال فقط تو آشپزخونه ته و لونا و کوک بودن
=آبجی قشنگم حالت خوبه
+ک.. ک.. کوک(با لکنت)
=جانم
+م... مرسی.. که.. نجات.. م.. دادی(با لکنت)
=وظیفمم بود
بعد همو بغل کردن که کوک رفت دم گوش ته گفت
=حواست به خواهرم باشه
_اوک
کوک از آشپزخونه رفت بیرون
_لونا
+بله
_پاشو بریم ابی به صورتت بزنم
+باشه
ته و لونا رفتن تو دسشویی( منحرف نشید) ته صورت لونا رو شست و بعد با حوله صورتش رو خشک کرد بعد باهم اومدن بیرون
+ته تو اول برو بعد من میام تا شک نکنن
_باشه
ته اول از آشپزخونه اومد بیرون بعد لونا همه سر جا قبلیشون نشستن
لونا نگاهی به هوسو کرد باز داشت با اون نگاهش نگام میکرد اهمیتی ندادم ساعت گذشت که مامانم گفت بیان شام همه رفتیم سر میز نشستیم داشتم غذامو میخوردم که دیدم لیا زیادی داره خودشو به ته و کوک میچسبونه معلوم بود کوک الان منفجر شه و ته اصلا اهمیتی نمیداد من بدجوری عصبی شدم الان بود که لیا جر بدم که مامانم گفت
م.ل: خب میا جان(اسم عمه لونا) امشب اینجا بمونین
ع.ل: خب اگه مزاحم نیستیم حتما
م.ل: نه شو مراحمی
ع.ل: اوک
الان میخواتم همه چیز رو نابود کنم یعنی چی عمه میخواد امشب خونه ما بخوابه عههههه
وقتی غذامون تموم شد لیا گفت
لیا: زن دایی من کجا بخوابم
م.ل: اممم خب
مامان یه نگاهی به من و کوک انداخت
منو کوک: نه(اروم جوریکه فقط مامانم بشنوه)
part 29
ع.ل: لونا جان واقعا ببخشید عمه
+ن...... ن.نه..(با لکنت)
ویو یونا( ادمین وارد میشود)
همه رفتن تو حال فقط تو آشپزخونه ته و لونا و کوک بودن
=آبجی قشنگم حالت خوبه
+ک.. ک.. کوک(با لکنت)
=جانم
+م... مرسی.. که.. نجات.. م.. دادی(با لکنت)
=وظیفمم بود
بعد همو بغل کردن که کوک رفت دم گوش ته گفت
=حواست به خواهرم باشه
_اوک
کوک از آشپزخونه رفت بیرون
_لونا
+بله
_پاشو بریم ابی به صورتت بزنم
+باشه
ته و لونا رفتن تو دسشویی( منحرف نشید) ته صورت لونا رو شست و بعد با حوله صورتش رو خشک کرد بعد باهم اومدن بیرون
+ته تو اول برو بعد من میام تا شک نکنن
_باشه
ته اول از آشپزخونه اومد بیرون بعد لونا همه سر جا قبلیشون نشستن
لونا نگاهی به هوسو کرد باز داشت با اون نگاهش نگام میکرد اهمیتی ندادم ساعت گذشت که مامانم گفت بیان شام همه رفتیم سر میز نشستیم داشتم غذامو میخوردم که دیدم لیا زیادی داره خودشو به ته و کوک میچسبونه معلوم بود کوک الان منفجر شه و ته اصلا اهمیتی نمیداد من بدجوری عصبی شدم الان بود که لیا جر بدم که مامانم گفت
م.ل: خب میا جان(اسم عمه لونا) امشب اینجا بمونین
ع.ل: خب اگه مزاحم نیستیم حتما
م.ل: نه شو مراحمی
ع.ل: اوک
الان میخواتم همه چیز رو نابود کنم یعنی چی عمه میخواد امشب خونه ما بخوابه عههههه
وقتی غذامون تموم شد لیا گفت
لیا: زن دایی من کجا بخوابم
م.ل: اممم خب
مامان یه نگاهی به من و کوک انداخت
منو کوک: نه(اروم جوریکه فقط مامانم بشنوه)
۹.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.