ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 19°•
چند ساعت گذشته بود و لیانا خودش رو مشغول خوندن رمان کرده بود و تقریبا نصف یه کتاب ۵۰۰ صفحه ای رو خونده بود و خودش رو مشغول کرده بود تا اینکه خوابش گرفت و روی مبل راحتی خوابش برد
(جونگ کوک)
چند ساعتی از اومدنم گذشته بود که جیمین اومد داخل اتاقم
جیمین: خسته نباشی امروز خیلی کار کردی
جونگ کوک: ممنون توام همینطور
جیمین: راستی یادته گفتم باید برای کنفرانس درباره مغز برای چنتا کشور کنفرانس بزاری همراه با یه دکتر متخصص دیگه
جونگ کوک: آره
جیمین: خب اون دکتر مشخص شد کیه ولی فکر نکنم زیاد خوشحال بشی
جونگ کوک: چرا؟ مگه کیه؟
جیمین: هیوناست
جونگ کوک: چی!؟
جیمین: منم مثل تو تعجب کردم حتی صحبت کردم با رئیس کل ولی گفت دستور از بالا اومده که اون باشه و نمیشه کاریش کرد
جونگ کوک: باورم نمیشه چرا من باید با دوست دختر سابقم همکاری کنم آخه آدم دیگه نبود
جیمین: میدونم ناراحتی ولی نمیشه کاریش کرد فقط من نگران لیانا شدم اگر اون بفهمه فکر کنم خیلی ناراحت بشه که تو این دوران خیلی عم براش مضره
جونگ کوک: اگر بهش بگم ناراحت میشه اگرم نگم فکر میکنه من با اون رابطه ای دارم ای خدا چه گرفتاری شدما
جیمین: به نظرم بهش بگی بهتره درسته ناراحت میشه ولی خب از از اینکه از یه نفر دیگه بشنوه خیلی بهتره
جونگ کوک: باشه سعی میکنم امشب آروم بهش بگم
جیمین: قشنگ حرفات رو آماده کن که حالش بد نشه یدفعه
جونگ کوک: باشه
جیمین: خب من دیگه برم فعلا
جونگ کوک: فعلا
جونگ کوک کلافه دستی توی موهاش کشید چجوری به عشقش بگه دوست دختر سابقش که باهاش شیش سال تو رابطه بوده قراره دستیارش بشه
جونگ کوک: خدایا کمکم کن نمیخوام اتفاقی براشون بیوفته اوففف
(لیانا)
با صدای چرخیدن کلید از خواب بلند شدم دیدم خونه تاریکه تاریکه مگه من چقدر خوابیدم ساعت گوشیش رو چک کرد دید ساعت ۹ شبه یکدفعه برقا روشن شد دید که کوک وارد پذیرایی میشه و البته که یونیکورن خیلی بزرگ لیانا هم فراموش نشده لیانا با ذوق بلند شد
لیانا: وووییییییی اخجوننننننن یونیکورن مرسیییی بیب
جونگ کوک: اولا سلام دوما خواهش میکنم سوما جنابعالی تا الان خواب بودین؟
لیانا: آره خب
جونگ کوک: لیانا من گفتم غذا شده یه ذره هم بخور اونوقت تو از صبح فقط خوابیدی حالت بد میشد چی
لیانا: خب خودمم نمیدونم چرا انقدر خوابیدم بعدم الان که سالمم
جونگ کوک: باشه حالا مظلوم نشو
لیانا: عاشقتم جونگ کوک همون چیزی که میخواستم برام خریدی
جونگ کوک: ما اینیم دیگه من برم دوش بگیرم شامم سفارش دادم بیارن خودت پایین نریا به نگهبان گفتم بیاره
لیانا: باشه
لیانا با عروسکش مشغول شد و جونگ کوک هم با فکر اینکه چجوری مسئله رو با لیانا درمیون بزاره زیر دوش رفت
کپی ممنوع ❌
(جونگ کوک)
چند ساعتی از اومدنم گذشته بود که جیمین اومد داخل اتاقم
جیمین: خسته نباشی امروز خیلی کار کردی
جونگ کوک: ممنون توام همینطور
جیمین: راستی یادته گفتم باید برای کنفرانس درباره مغز برای چنتا کشور کنفرانس بزاری همراه با یه دکتر متخصص دیگه
جونگ کوک: آره
جیمین: خب اون دکتر مشخص شد کیه ولی فکر نکنم زیاد خوشحال بشی
جونگ کوک: چرا؟ مگه کیه؟
جیمین: هیوناست
جونگ کوک: چی!؟
جیمین: منم مثل تو تعجب کردم حتی صحبت کردم با رئیس کل ولی گفت دستور از بالا اومده که اون باشه و نمیشه کاریش کرد
جونگ کوک: باورم نمیشه چرا من باید با دوست دختر سابقم همکاری کنم آخه آدم دیگه نبود
جیمین: میدونم ناراحتی ولی نمیشه کاریش کرد فقط من نگران لیانا شدم اگر اون بفهمه فکر کنم خیلی ناراحت بشه که تو این دوران خیلی عم براش مضره
جونگ کوک: اگر بهش بگم ناراحت میشه اگرم نگم فکر میکنه من با اون رابطه ای دارم ای خدا چه گرفتاری شدما
جیمین: به نظرم بهش بگی بهتره درسته ناراحت میشه ولی خب از از اینکه از یه نفر دیگه بشنوه خیلی بهتره
جونگ کوک: باشه سعی میکنم امشب آروم بهش بگم
جیمین: قشنگ حرفات رو آماده کن که حالش بد نشه یدفعه
جونگ کوک: باشه
جیمین: خب من دیگه برم فعلا
جونگ کوک: فعلا
جونگ کوک کلافه دستی توی موهاش کشید چجوری به عشقش بگه دوست دختر سابقش که باهاش شیش سال تو رابطه بوده قراره دستیارش بشه
جونگ کوک: خدایا کمکم کن نمیخوام اتفاقی براشون بیوفته اوففف
(لیانا)
با صدای چرخیدن کلید از خواب بلند شدم دیدم خونه تاریکه تاریکه مگه من چقدر خوابیدم ساعت گوشیش رو چک کرد دید ساعت ۹ شبه یکدفعه برقا روشن شد دید که کوک وارد پذیرایی میشه و البته که یونیکورن خیلی بزرگ لیانا هم فراموش نشده لیانا با ذوق بلند شد
لیانا: وووییییییی اخجوننننننن یونیکورن مرسیییی بیب
جونگ کوک: اولا سلام دوما خواهش میکنم سوما جنابعالی تا الان خواب بودین؟
لیانا: آره خب
جونگ کوک: لیانا من گفتم غذا شده یه ذره هم بخور اونوقت تو از صبح فقط خوابیدی حالت بد میشد چی
لیانا: خب خودمم نمیدونم چرا انقدر خوابیدم بعدم الان که سالمم
جونگ کوک: باشه حالا مظلوم نشو
لیانا: عاشقتم جونگ کوک همون چیزی که میخواستم برام خریدی
جونگ کوک: ما اینیم دیگه من برم دوش بگیرم شامم سفارش دادم بیارن خودت پایین نریا به نگهبان گفتم بیاره
لیانا: باشه
لیانا با عروسکش مشغول شد و جونگ کوک هم با فکر اینکه چجوری مسئله رو با لیانا درمیون بزاره زیر دوش رفت
کپی ممنوع ❌
۶۹.۱k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.