/ Turn hate into love / p.11 /
ا.ت: تو خواب جذاب تره ( آروم میگه)
یهو چشماشو باز کرد.
تهیونگ: من همیشه جذابم.
ا.ت: تو.. مگه... خواب نبودی ( با استرس )
تهیونگ: هول نشو بابا (با خنده) چیشد اتاقتو مرتب کردی؟
ا.ت: اره بلاخره تموم شد خیلی خسته شدما.
تهیونگ: ناهار خوری؟
ا.ت: نه هنوز میخواستم بخورم که دیدم جنابعالی خوابیدی رو مبل اومدم بهت لطف کنم روت ملافه بندازم که بیدار شدی.
تهیونگ: متشکر از لطفت، حالام بیا یه چیزی بدم بخوری.
تهیونگ رفت تو آشپزخونه برام غذارو گرم کرد آورد بخورم. منم سریع خوردم تا دیرمون نشه.
ا.ت: من میرم یه دوش بگیرم و لباسامو بپوشم. تو هم برو حاظر شو، سوجی ساعت 6 میاد اینجا با هم بریم.
تهیونگ: باشه.
رفتم یه دوش گرفتم اومدم، نمیدونستم چی بپوشم. لباس مشکیه یا اون یکی. رفتم در اتاق تهیونگ که ازش بپرسم. درو باز کردم.
ا.ت: میگم تهیونگ بنظرت کدوم بهتر.............. عوا خاک بر سرم چرا بلوز تنت نیست؟
تهیونگ: داشتم لباسمو عوض میکردم خب... اصا تو چرا در نزدی؟
ا.ت: ببخشید یادم رفت.
تهیونگ: حالا چیکارم داشتی؟
ا.ت: میخواستم ببینم بنظرت کدومو بپوشم. این مشکیه یا این یکی؟
تهیونگ: تو همیشه مشکی میپوشی حالا این دفعه اون یکی رو بپوش شاید بیشتر بهت بیاد.
ا.ت: باوش..... ممنون
رفتم تو اتاقم لباسمو پوشیدم. دیگه ساعت شیشه سوجی دیگه الانا باید پیداش بشه. رفتم پایین رو مبل نشستم سرم تو گوشی بود. تهیونگ اومد کنارم نشست.
تهیونگ: واو دیدی گفتم بیشتر بهت میاد خیلی خوب شدی!
ا.ت: اوه..... اولین باره ازم تعریف میکنی!!
تهیونگ: خب خوشگل شدی، دیگه تعریف نکنم؟
ا.ت: نه نه منظورم اینه که.. ممنون
تهیونگ: خواهش( با خنده )
زنگ در خورد. رفتم درو باز کردم سوجی بود اومد تو با تهیونگ هم احوال پرسی کرد. بعد رفتیم سوار ماشین تهیونگ شدیم. سوجی عقب نشست منم خواستم عقب بشینم که تهیونگ جلومو گرفت.
تهیونگ: هی، رانندتون که نیستم بیا جلو بشین.
ا.ت: با.. شه
یهو چشماشو باز کرد.
تهیونگ: من همیشه جذابم.
ا.ت: تو.. مگه... خواب نبودی ( با استرس )
تهیونگ: هول نشو بابا (با خنده) چیشد اتاقتو مرتب کردی؟
ا.ت: اره بلاخره تموم شد خیلی خسته شدما.
تهیونگ: ناهار خوری؟
ا.ت: نه هنوز میخواستم بخورم که دیدم جنابعالی خوابیدی رو مبل اومدم بهت لطف کنم روت ملافه بندازم که بیدار شدی.
تهیونگ: متشکر از لطفت، حالام بیا یه چیزی بدم بخوری.
تهیونگ رفت تو آشپزخونه برام غذارو گرم کرد آورد بخورم. منم سریع خوردم تا دیرمون نشه.
ا.ت: من میرم یه دوش بگیرم و لباسامو بپوشم. تو هم برو حاظر شو، سوجی ساعت 6 میاد اینجا با هم بریم.
تهیونگ: باشه.
رفتم یه دوش گرفتم اومدم، نمیدونستم چی بپوشم. لباس مشکیه یا اون یکی. رفتم در اتاق تهیونگ که ازش بپرسم. درو باز کردم.
ا.ت: میگم تهیونگ بنظرت کدوم بهتر.............. عوا خاک بر سرم چرا بلوز تنت نیست؟
تهیونگ: داشتم لباسمو عوض میکردم خب... اصا تو چرا در نزدی؟
ا.ت: ببخشید یادم رفت.
تهیونگ: حالا چیکارم داشتی؟
ا.ت: میخواستم ببینم بنظرت کدومو بپوشم. این مشکیه یا این یکی؟
تهیونگ: تو همیشه مشکی میپوشی حالا این دفعه اون یکی رو بپوش شاید بیشتر بهت بیاد.
ا.ت: باوش..... ممنون
رفتم تو اتاقم لباسمو پوشیدم. دیگه ساعت شیشه سوجی دیگه الانا باید پیداش بشه. رفتم پایین رو مبل نشستم سرم تو گوشی بود. تهیونگ اومد کنارم نشست.
تهیونگ: واو دیدی گفتم بیشتر بهت میاد خیلی خوب شدی!
ا.ت: اوه..... اولین باره ازم تعریف میکنی!!
تهیونگ: خب خوشگل شدی، دیگه تعریف نکنم؟
ا.ت: نه نه منظورم اینه که.. ممنون
تهیونگ: خواهش( با خنده )
زنگ در خورد. رفتم درو باز کردم سوجی بود اومد تو با تهیونگ هم احوال پرسی کرد. بعد رفتیم سوار ماشین تهیونگ شدیم. سوجی عقب نشست منم خواستم عقب بشینم که تهیونگ جلومو گرفت.
تهیونگ: هی، رانندتون که نیستم بیا جلو بشین.
ا.ت: با.. شه
۳.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.