part37
part37
دیانا: چند روز از برگشتمون گذشته بود من هنوز نمیتونستم کاری که باهام کردو فراموش کنه ولی اون عین خیالشم نبود رفتارشم اینجوری بود که گاهی خوب بود ولی بعضی وقتا سرد و عصبانی بود
ارسلان: همه ی خونه رو مرتب کنید دوستام دارن میان اینجا
دیانا: دیدم بچه ها دارن پچ پچ میکنن اصلن نفهمیدم چی دارن میگن برامم مهم نبود چندساعت گذشت و کل خونه رو مرتب کردیم که ایفون و زدن و دوستاش اومدن
ارسلان: همه برید........ بالا مهراب و متین رضا ممد اومده بودن مهراب با مهشاد چه میکنی
مهراب: بگو مهشاد خانم دهنتون عادت کنه
ارسلان: چی شده مگه
رضا: نمیدونی مگه مهرابم مثه ما رفته قاتی باقالیا
ارسلان: هن
متین: دیگه هروقت بره پاساژ جیبش خالی میشه
ارسلان: بابا درست بنالید
مهراب: اسکل منظورمون اینکه چند روز دیگه منو مهشاد میخوایم ازدواج کنیم
ارسلان: اها داش واقعن الان باید به من بگی
مهراب: ببخشید رفته بودید ترکیه
بیا کارت دعوتم بهت بدم
ارسلان: شما دیگه خیلی جلو رفتید 😂😂
دیانا: چند روز از برگشتمون گذشته بود من هنوز نمیتونستم کاری که باهام کردو فراموش کنه ولی اون عین خیالشم نبود رفتارشم اینجوری بود که گاهی خوب بود ولی بعضی وقتا سرد و عصبانی بود
ارسلان: همه ی خونه رو مرتب کنید دوستام دارن میان اینجا
دیانا: دیدم بچه ها دارن پچ پچ میکنن اصلن نفهمیدم چی دارن میگن برامم مهم نبود چندساعت گذشت و کل خونه رو مرتب کردیم که ایفون و زدن و دوستاش اومدن
ارسلان: همه برید........ بالا مهراب و متین رضا ممد اومده بودن مهراب با مهشاد چه میکنی
مهراب: بگو مهشاد خانم دهنتون عادت کنه
ارسلان: چی شده مگه
رضا: نمیدونی مگه مهرابم مثه ما رفته قاتی باقالیا
ارسلان: هن
متین: دیگه هروقت بره پاساژ جیبش خالی میشه
ارسلان: بابا درست بنالید
مهراب: اسکل منظورمون اینکه چند روز دیگه منو مهشاد میخوایم ازدواج کنیم
ارسلان: اها داش واقعن الان باید به من بگی
مهراب: ببخشید رفته بودید ترکیه
بیا کارت دعوتم بهت بدم
ارسلان: شما دیگه خیلی جلو رفتید 😂😂
۸.۹k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.