فیک عشق دردسرساز
«پارت:۶»
برگشتم به تهیونگ نگاه کردم و گفتم...
+چرا صدا درمیاری؟
-کی گفته صدا درمیارم؟
+تو صدایی نشنیدی؟
-نه
یکم که گذشت بارون شروع به باریدن کرد.
چه عالی آسمونم از بدبختی ما دلش گرفته.
زمین خیس خیس شده بود و هوا هر لحظه سرد تر میشد.
صدای پای یه نفر توی آب بارونی که روی زمین بود میومد.
+هی تهیونگ....
-چیه؟
+از جات تکون نخور
-چیزی شده؟
+فقط کاری که گفتم بکن..
آروم در ماشینو باز کردم و رفتم پایین.
بارون خیلی شدید میبارید و به سختی میشد دید.
حس کردم یکی پشت سرمه و برگشتم.
+توکی هستی؟
•آروم باش دخترم من یه جنگلبانم ، داشتم دنبال چیزی میگشتم که شمارو پیدا کردم، بارون شدیده بیاید به کلبه ی جنگلی من اونجا استراحت کنید.
ازش تشکر کردم و همراه تهیونگ به اونجا رفتیم.
لباسامون خیس بود.
بهمون لباس و پتو داد و گفت استراحت کنید.
لباسامو عوض کردم و چون خیلی خسته بودم خیلی زود خوابم برد.
صبح چشامو باز کردم و دیدم تو بغل تهیونگم ....این چه وضعیه؟
بیدارش کردم و گفت ....
-صبح بخیر مورا.
+فکر کردی چون یبار اتفاقی بوسیدیم میتونی هر کاری دلت بخواد بکنی؟
-آممم ....ببخشید.
با صدای جنگلبان به خودم اومدم.
•بیاید صبحونه بخورید.
بعد از سلام و صبح بخیر رفتیم و یکم صبحونه خوردیم....
+ام ببخشید ..
•جانم دخترم؟
+ما ، ماشینمون بنزین تموم کرده شما میتونید بهمون کمک کنید؟
• من یه ماشین دارم میتونم شمارو برسونم به خونتون.
-ازتون خیلی خیلی ممنونیم....
(لایک و کامنت یادتون نره)
برگشتم به تهیونگ نگاه کردم و گفتم...
+چرا صدا درمیاری؟
-کی گفته صدا درمیارم؟
+تو صدایی نشنیدی؟
-نه
یکم که گذشت بارون شروع به باریدن کرد.
چه عالی آسمونم از بدبختی ما دلش گرفته.
زمین خیس خیس شده بود و هوا هر لحظه سرد تر میشد.
صدای پای یه نفر توی آب بارونی که روی زمین بود میومد.
+هی تهیونگ....
-چیه؟
+از جات تکون نخور
-چیزی شده؟
+فقط کاری که گفتم بکن..
آروم در ماشینو باز کردم و رفتم پایین.
بارون خیلی شدید میبارید و به سختی میشد دید.
حس کردم یکی پشت سرمه و برگشتم.
+توکی هستی؟
•آروم باش دخترم من یه جنگلبانم ، داشتم دنبال چیزی میگشتم که شمارو پیدا کردم، بارون شدیده بیاید به کلبه ی جنگلی من اونجا استراحت کنید.
ازش تشکر کردم و همراه تهیونگ به اونجا رفتیم.
لباسامون خیس بود.
بهمون لباس و پتو داد و گفت استراحت کنید.
لباسامو عوض کردم و چون خیلی خسته بودم خیلی زود خوابم برد.
صبح چشامو باز کردم و دیدم تو بغل تهیونگم ....این چه وضعیه؟
بیدارش کردم و گفت ....
-صبح بخیر مورا.
+فکر کردی چون یبار اتفاقی بوسیدیم میتونی هر کاری دلت بخواد بکنی؟
-آممم ....ببخشید.
با صدای جنگلبان به خودم اومدم.
•بیاید صبحونه بخورید.
بعد از سلام و صبح بخیر رفتیم و یکم صبحونه خوردیم....
+ام ببخشید ..
•جانم دخترم؟
+ما ، ماشینمون بنزین تموم کرده شما میتونید بهمون کمک کنید؟
• من یه ماشین دارم میتونم شمارو برسونم به خونتون.
-ازتون خیلی خیلی ممنونیم....
(لایک و کامنت یادتون نره)
۲۷.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.