ازدواج اجباری
#ازدواج _ اجباری
part3
_به من نزدیک نشو عوضی
آروم باش کاریت ندارم نمیخوام اذیتت کنم
بعد از حرفش اومد کنار وان نشست و یه قرص داد و بدون اینکه حتی حرفی بزنم قرص و لیوان آب از گرفتم و خودتم و بعد لیوان رودادم دستش و سرم رو به وان تکیه میدادم که دیدم که نامجون نزدیک شد و زیر شکمم رو ماساژ میداد، دستش رو پس زدم و اخمی کردم
- دست تو بکش متجاوز گر
+ بازم دلت میخواد؟
- ساکت شو عوضی با اون موهای بیریختت
که دید ن انجمن زد زیر خنده ..... محو خنده هاش شده بودم.... مثل فرشته ها بود
+ الان مشکلت موهامه، کیوت
_ سرم رو روی به لبه ی وان تکیه دادم و چشمام و بستم
+ هنوز درد داری
_ اوهوم
+ چیزی میخوای برات بیارم
_ اره شیر کاکائو پاستیل و بستنی
+ عمر دیگه
_ پیتزا هم بیاری خوب میشه
-اممم نه دیگه همینا بسه
+ نهایت یک لیوان آب میارم ها
اوففف باشه بابا نخواستم
خندید و گفت
+ همین جا باش الان برمیگردم
_ ولی
قبل از این حرفم تموم بشه حموم رو ترک کر د ومنم کنم چشام گرم شد و خوابیدم
نامجون ویو
رفتم یک شلوار هیشکی گشاد و تیشرت مشکی گشاد پوشیدم رفتم پایین سوئیج رو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم تقریبا ساعت 3:45 بود و داشتم مثل اسکلا دنبال مغازه میگشتم
تقریبا همه ی خیابان های سئول رو گشتم تا بالاخره یک مغازه شبانه روزی پیدا کردم و چیز های که ات گفت خریدم
و برگشتم خونه
part3
_به من نزدیک نشو عوضی
آروم باش کاریت ندارم نمیخوام اذیتت کنم
بعد از حرفش اومد کنار وان نشست و یه قرص داد و بدون اینکه حتی حرفی بزنم قرص و لیوان آب از گرفتم و خودتم و بعد لیوان رودادم دستش و سرم رو به وان تکیه میدادم که دیدم که نامجون نزدیک شد و زیر شکمم رو ماساژ میداد، دستش رو پس زدم و اخمی کردم
- دست تو بکش متجاوز گر
+ بازم دلت میخواد؟
- ساکت شو عوضی با اون موهای بیریختت
که دید ن انجمن زد زیر خنده ..... محو خنده هاش شده بودم.... مثل فرشته ها بود
+ الان مشکلت موهامه، کیوت
_ سرم رو روی به لبه ی وان تکیه دادم و چشمام و بستم
+ هنوز درد داری
_ اوهوم
+ چیزی میخوای برات بیارم
_ اره شیر کاکائو پاستیل و بستنی
+ عمر دیگه
_ پیتزا هم بیاری خوب میشه
-اممم نه دیگه همینا بسه
+ نهایت یک لیوان آب میارم ها
اوففف باشه بابا نخواستم
خندید و گفت
+ همین جا باش الان برمیگردم
_ ولی
قبل از این حرفم تموم بشه حموم رو ترک کر د ومنم کنم چشام گرم شد و خوابیدم
نامجون ویو
رفتم یک شلوار هیشکی گشاد و تیشرت مشکی گشاد پوشیدم رفتم پایین سوئیج رو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم تقریبا ساعت 3:45 بود و داشتم مثل اسکلا دنبال مغازه میگشتم
تقریبا همه ی خیابان های سئول رو گشتم تا بالاخره یک مغازه شبانه روزی پیدا کردم و چیز های که ات گفت خریدم
و برگشتم خونه
۲.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.