𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹³
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹³
chapter②
با کمک خدمتکار میو رو حموم کردم ولی خب، چون از آب بدش میومد سر و صدایی هم راه انداخته بود...
توی یه حوله ی تمیز که تصمیم گرفتم اون حوله رو مخصوص میو کنم، خشکش کردم... موهاشو سشوار و شونه کشیدم و پنجه هاشو تمیزو ناخوناشو گرفتم......
مثل برف سفید شده بود!
ات: میووو چقد خوشگل شدییی*کیوت*
انقد پشت گوشش رو ناز کردم که توی تخت جدیدش خوابش برد....
به سمت آشپزخونه رفتم تا ببینم آشپز چی درست میکنم....
بیبیمپاپ؟ غذای مورد علاقم!
یه لیوان آب برداشتم و سر کشیدم...
این عمارت بدون خدمتکارا، بادیگاردا و آشپزا خیلی کسل بود...
همه ی کارا رو باید خودت انجام میدادی....
"کوک رو دیدم که روی همون صندلی که رمان میخوند نشست و رمانشو برداشت.....
حرفش هنوز یادمه....
با صدای بمش خیلی خفن شده بود!
بر خلاف تجربه هانا از کیس با اکسش که به نظرش خوب نبود....
از نظر من که زیادم بد نیست و تجربه باحالیه!
" به سمت اتاقم رفتم تا سری به میو زده باشم....
هنوز خوابیده بود....
هیچی نشده حوصلم سر رفت......
گوشیمو باز کردم و پیامی از طرف فرد ناشناسی دریافت کردم...
[پیام]
میدونی تو همون آدمی بودی که همیشه میخواستم تو زندگیم باشه و بهش نیاز داشتم
من کنار تو یه آدم کاملا متفاوتم کنارت میخندیدم، کنارت لوس میشدم، کنارت آروم بودم، کنارت ناراحتی نداشتم و هر وقت بهم پیام میدی لبخند رو صورتم میومد
من هیچ وقت از پیش تو بودن خسته نمیشم
همیشه از ذوق اینکه فردا دوباره بتونم کنارت باشم چشامو میبندم و میخوابم، فقط میخوام بهت بگم
تورو خیلی دوستت دارم.
و تو تنها دلیل خوب بودن من تو این دنیایی شاید بگی چرا این دست از سرم بر نمیاده، ببخشید واقعا متاسفم نمیتونم بدون خدافظی از تو، این دنیا رو ترک کنم شاید این آخرین پیام
و آخرین روز زندگی من باشه
بالاخره میتونی بدون آدم اضافی
مثل من تو زندگیت، راحت با جئون زندگی کنی.
اشکالی هم نداره ناراحت نشدم..... اصلا.... ناراحت نشدم
امیدوارم همیشه حالت خوب باشه و سالم باشی
دوست دارم خیلی! اندازه تموم کهکشان ها و تموم ذرات اکسیژن
پایان زندگی من انتهای پل دیدار منو تو...
-تهیونگ
chapter②
با کمک خدمتکار میو رو حموم کردم ولی خب، چون از آب بدش میومد سر و صدایی هم راه انداخته بود...
توی یه حوله ی تمیز که تصمیم گرفتم اون حوله رو مخصوص میو کنم، خشکش کردم... موهاشو سشوار و شونه کشیدم و پنجه هاشو تمیزو ناخوناشو گرفتم......
مثل برف سفید شده بود!
ات: میووو چقد خوشگل شدییی*کیوت*
انقد پشت گوشش رو ناز کردم که توی تخت جدیدش خوابش برد....
به سمت آشپزخونه رفتم تا ببینم آشپز چی درست میکنم....
بیبیمپاپ؟ غذای مورد علاقم!
یه لیوان آب برداشتم و سر کشیدم...
این عمارت بدون خدمتکارا، بادیگاردا و آشپزا خیلی کسل بود...
همه ی کارا رو باید خودت انجام میدادی....
"کوک رو دیدم که روی همون صندلی که رمان میخوند نشست و رمانشو برداشت.....
حرفش هنوز یادمه....
با صدای بمش خیلی خفن شده بود!
بر خلاف تجربه هانا از کیس با اکسش که به نظرش خوب نبود....
از نظر من که زیادم بد نیست و تجربه باحالیه!
" به سمت اتاقم رفتم تا سری به میو زده باشم....
هنوز خوابیده بود....
هیچی نشده حوصلم سر رفت......
گوشیمو باز کردم و پیامی از طرف فرد ناشناسی دریافت کردم...
[پیام]
میدونی تو همون آدمی بودی که همیشه میخواستم تو زندگیم باشه و بهش نیاز داشتم
من کنار تو یه آدم کاملا متفاوتم کنارت میخندیدم، کنارت لوس میشدم، کنارت آروم بودم، کنارت ناراحتی نداشتم و هر وقت بهم پیام میدی لبخند رو صورتم میومد
من هیچ وقت از پیش تو بودن خسته نمیشم
همیشه از ذوق اینکه فردا دوباره بتونم کنارت باشم چشامو میبندم و میخوابم، فقط میخوام بهت بگم
تورو خیلی دوستت دارم.
و تو تنها دلیل خوب بودن من تو این دنیایی شاید بگی چرا این دست از سرم بر نمیاده، ببخشید واقعا متاسفم نمیتونم بدون خدافظی از تو، این دنیا رو ترک کنم شاید این آخرین پیام
و آخرین روز زندگی من باشه
بالاخره میتونی بدون آدم اضافی
مثل من تو زندگیت، راحت با جئون زندگی کنی.
اشکالی هم نداره ناراحت نشدم..... اصلا.... ناراحت نشدم
امیدوارم همیشه حالت خوب باشه و سالم باشی
دوست دارم خیلی! اندازه تموم کهکشان ها و تموم ذرات اکسیژن
پایان زندگی من انتهای پل دیدار منو تو...
-تهیونگ
۱۳.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.