My wild mafia پارت 31
فردا
صبح بلند شدم جیمین کنارم نبود ی پیرهن پوشیدم رفتم پایین برای صبحونه ی زنم کنار عمو هیون بود اومد سمتم خواستم دست بدم بهش ک منو کشید سمت خودش بغلم کرد
هانا. ایییی دلم ی زره شده بود برات ات چقدر بزرگ شدی وایی خدا شکمشوو داره مادر میشه انگار همین چند روز پیش بود ک بدنیا اومدی 🥺
ات. ممنونم
هانا. تو منو شاید یادت نیاد من وقتی خیلی کوچولو بودی با مادرت دوست صمیمی بودیم ولی بخاطر کارا مجبور شدم برم المان وقتی جیمین بهم گفت با تو ازدواج کرده خیلی خوشحال شدم
رفتیم نشستیم غذامونو خوردیم یکم نشستیم حرف زدیم
جیمین. هانا ات ک هشت ماهشه شما هم دکترید ی چکاب بگیرید ازش ببینید حالشون چطوررهه
هانا. البته البته خیلی شبیه مادرتی ات
ات. واقعا
هانا. ارههه اخلاقاتم مثل اونه خیلی خب پاشو بریم چکاب بدیم خوب شد وسایلمو اوردم بدو
رفتیم بالا تو اتاقش وسایلشو در اورد همچیی سونوگرافی بود دراز کشیدم با کمک جیمین لباسمو داد بالا پتورو هم تا نصفه کشید روم مایع سردو ریخت روشکمم تنم مور مور شد دسته جیمینو گرفتم دستمو هعی بوس میکرد تقریبا بعد پنج ماهی میشه ک بچمونو ندیدیم
هانا. خب خدارو شکر بچه سالمه میدونید جنسیتش چیه
جیمین.بله میدونیم دختره
هانا. فقط ویتامین بدن ات کمه باید چیزای مقوی بخوره اوکییی
ات. اوکیی فقط نمیدونید زمان دقیق بدنیا اومدنش کیه
هانا. الان تقریبا اخرای هشت ماهگیته درسته اینجوری ک من وضعیت بچرو دیدم هفته بعد تو بغلتونه ی چشمک زد
ذوق کردم جیمین کمکم کرد بشینم سرمو بوس کرد
جیمین. ممنونم هانا فقط چه رایمانی برای ات بهتره
هانا. چند سالته ات
ات. ی چند وقت دیگه 21 سالم میشه
هانا. اوووووو دختر سنت کمه بنظرم بهترین زایمان براش طبیعی خوبه تو اب چون سنشم کمه اسیبی نمیبینن جفتشون دکتر مخصوصی میخواید بیارید
جیمین. وقتی شما ماهرید کیو بیاریم دیگه 😉
هانا. بچه پرو خیلی خب پسس مامان کوچولوو هفته دیگه زایمان طبیعی تو استخر انجام میدیمم با خیالهه راحت بچتو بغلت میگیری
ات. هانااا میشه صحبت کنیم یواشکی ب جیمین اشاره کردم هانا فهمید نمیخوام جیمین چیزی بفهمه
هانا. خیلی خب جیمین بفرما برو بیرون میخوام خصوصی صحبت کنم بزور جیمینو فرستاد بیرون
ات. هانا من خیلی میترسم از زایمان طبیعی
هانا. جای نگرانی نیست ات انقدر ب خودت فشار نیار اوک همچی درست میشه بعدم جیمین پیشته
با حرفای هانا سعی کردم خودمو اروم کنم
جیمین. تولد ات نزدیک بود قرار شد با بچه ها سوپرایزش کنم معلوم بود از قیافش نگرانه هفته دیگس پس باید سرشو گرم میکردم چون استرس براش خوب نیست دیگه شب بود ات گفت خستس میره بخوابه منم نشستم با هانا و عموم صحبت میکردیم دیگه خسته شدم رفتیم خوابیدیم فردا قرار بود زود بلند بشم با بچه ها بریم کارارو بکنیم باید ی تولدد خیلییی بزرگ براش بگیرم
اینم پارت 31بقیشو فردا میزارم ببخشید اکه کم بود لاوووو ♥♥🥰🥺🥳
فردا هم مدارس تعطیله دیگه زیاد پارت میزارم براتون باییی
صبح بلند شدم جیمین کنارم نبود ی پیرهن پوشیدم رفتم پایین برای صبحونه ی زنم کنار عمو هیون بود اومد سمتم خواستم دست بدم بهش ک منو کشید سمت خودش بغلم کرد
هانا. ایییی دلم ی زره شده بود برات ات چقدر بزرگ شدی وایی خدا شکمشوو داره مادر میشه انگار همین چند روز پیش بود ک بدنیا اومدی 🥺
ات. ممنونم
هانا. تو منو شاید یادت نیاد من وقتی خیلی کوچولو بودی با مادرت دوست صمیمی بودیم ولی بخاطر کارا مجبور شدم برم المان وقتی جیمین بهم گفت با تو ازدواج کرده خیلی خوشحال شدم
رفتیم نشستیم غذامونو خوردیم یکم نشستیم حرف زدیم
جیمین. هانا ات ک هشت ماهشه شما هم دکترید ی چکاب بگیرید ازش ببینید حالشون چطوررهه
هانا. البته البته خیلی شبیه مادرتی ات
ات. واقعا
هانا. ارههه اخلاقاتم مثل اونه خیلی خب پاشو بریم چکاب بدیم خوب شد وسایلمو اوردم بدو
رفتیم بالا تو اتاقش وسایلشو در اورد همچیی سونوگرافی بود دراز کشیدم با کمک جیمین لباسمو داد بالا پتورو هم تا نصفه کشید روم مایع سردو ریخت روشکمم تنم مور مور شد دسته جیمینو گرفتم دستمو هعی بوس میکرد تقریبا بعد پنج ماهی میشه ک بچمونو ندیدیم
هانا. خب خدارو شکر بچه سالمه میدونید جنسیتش چیه
جیمین.بله میدونیم دختره
هانا. فقط ویتامین بدن ات کمه باید چیزای مقوی بخوره اوکییی
ات. اوکیی فقط نمیدونید زمان دقیق بدنیا اومدنش کیه
هانا. الان تقریبا اخرای هشت ماهگیته درسته اینجوری ک من وضعیت بچرو دیدم هفته بعد تو بغلتونه ی چشمک زد
ذوق کردم جیمین کمکم کرد بشینم سرمو بوس کرد
جیمین. ممنونم هانا فقط چه رایمانی برای ات بهتره
هانا. چند سالته ات
ات. ی چند وقت دیگه 21 سالم میشه
هانا. اوووووو دختر سنت کمه بنظرم بهترین زایمان براش طبیعی خوبه تو اب چون سنشم کمه اسیبی نمیبینن جفتشون دکتر مخصوصی میخواید بیارید
جیمین. وقتی شما ماهرید کیو بیاریم دیگه 😉
هانا. بچه پرو خیلی خب پسس مامان کوچولوو هفته دیگه زایمان طبیعی تو استخر انجام میدیمم با خیالهه راحت بچتو بغلت میگیری
ات. هانااا میشه صحبت کنیم یواشکی ب جیمین اشاره کردم هانا فهمید نمیخوام جیمین چیزی بفهمه
هانا. خیلی خب جیمین بفرما برو بیرون میخوام خصوصی صحبت کنم بزور جیمینو فرستاد بیرون
ات. هانا من خیلی میترسم از زایمان طبیعی
هانا. جای نگرانی نیست ات انقدر ب خودت فشار نیار اوک همچی درست میشه بعدم جیمین پیشته
با حرفای هانا سعی کردم خودمو اروم کنم
جیمین. تولد ات نزدیک بود قرار شد با بچه ها سوپرایزش کنم معلوم بود از قیافش نگرانه هفته دیگس پس باید سرشو گرم میکردم چون استرس براش خوب نیست دیگه شب بود ات گفت خستس میره بخوابه منم نشستم با هانا و عموم صحبت میکردیم دیگه خسته شدم رفتیم خوابیدیم فردا قرار بود زود بلند بشم با بچه ها بریم کارارو بکنیم باید ی تولدد خیلییی بزرگ براش بگیرم
اینم پارت 31بقیشو فردا میزارم ببخشید اکه کم بود لاوووو ♥♥🥰🥺🥳
فردا هم مدارس تعطیله دیگه زیاد پارت میزارم براتون باییی
۲۹.۶k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.