وقتی دوستت داشت اما...
وقتی دوستت داشت اما...
#جونگین
نگاهی به شام روبه روش انداخت..لبخند کمرنگی زد
=امیدوارم..امشب عالی باشه..
دوباره نگاهشو داد به میز پر ازغذا دستشو کرد تو جیبش و بعد از برداشتن یک چیزی دوباره دستشو بیرون اورد و به جعبه قرمز و شیک نگاهی کرد درشو باز کرد و به انگشتر درخشان و سفید نگاهی کرد
با قرار گرفتن صدای تو زود جعبه رو گذاشت تو جیبش
با لبخند بخش نگاه کردی
×جونگینااا..دیر که نرسیدم
جونگین با لکنت جواب داد..
=.ن..نه*اومد و صندلی رو برات عقب کشید*..ب..بشین
لبخندی زدی و نشستی
اونم رو به روت نشست
=..از غذا..بخور..
×جونگینا..من پرواز دارم..چیزی که قرار بود بهم بگی رو..زودتر بگو(لبخند
جونگین متعجب شد
=پرواز..؟
×هومم..من قراره برای همیشه..برم تایلند..پیش خالم زندگی میکنم..
همین جمله کافی بود تا جونگین شکسته بشه..کسی که دوستش داشت .. داره .. ازش دور میشه
جونگین بغض کردمتوجه جونگین شدی و با اخم و نگرانی گفتی
×جونگین..حالت..
=ات..*نگاه اشکیشو بهت داد* .. من..من..دوست دارم..
با گفتن این جمله تعجب کردی باورش سخت بود..نمیشه گفت..تو هم دوستش نداری..حس دوتاتونم یکی بود..دوتاتونم همو دوست داشتین..اما بخاطر شرایط تو..باید دور میبودین..
بلند شدی و به سمت جونگین رفتی به بغلت گرفتیش و اروم گفتی..
× قول میدم..جبرانش کنم..
۴سال بعد"
از تاکسی پیاده شدی..و وارد رستوران شدی..اونجا همون رستورانی بود که تو و جونگین..بهمدیگ اعتراف کرده بودین..
با لبخند دنبال جونگین میگشتی..
با دیدنش زود رفتی پیشش
×یانگ..جونگین..
جونگین زود به طرفت برگشت
با دیدنت لبخندی زد و همو بغل کردین..
بعد کمی تایم غذاتون رو خوردین
صدای جونگین باعث شد نگاهتو بدی بهش
=..ات..*جعبه انگشتر رو دراورد و گرفت جلوت*...با من..ازدواج میکنی..؟
با لبخند بزرگ و کشیده جواب دادی
×معلومه که..اره..
جونگین انگشتر ور داخل انگشتت فرو کرد
اون شب بهترین شبای زندگی دوتاتونم بود..تو بخاطر عشقت دوباره..مکان شعلیتو عوض کردی..از اینکه جونگین هنوزم بهت حس داشت خوشحال بودی ... و با خوشحالی و شادی .. زندگی کردین..
#جونگین
نگاهی به شام روبه روش انداخت..لبخند کمرنگی زد
=امیدوارم..امشب عالی باشه..
دوباره نگاهشو داد به میز پر ازغذا دستشو کرد تو جیبش و بعد از برداشتن یک چیزی دوباره دستشو بیرون اورد و به جعبه قرمز و شیک نگاهی کرد درشو باز کرد و به انگشتر درخشان و سفید نگاهی کرد
با قرار گرفتن صدای تو زود جعبه رو گذاشت تو جیبش
با لبخند بخش نگاه کردی
×جونگینااا..دیر که نرسیدم
جونگین با لکنت جواب داد..
=.ن..نه*اومد و صندلی رو برات عقب کشید*..ب..بشین
لبخندی زدی و نشستی
اونم رو به روت نشست
=..از غذا..بخور..
×جونگینا..من پرواز دارم..چیزی که قرار بود بهم بگی رو..زودتر بگو(لبخند
جونگین متعجب شد
=پرواز..؟
×هومم..من قراره برای همیشه..برم تایلند..پیش خالم زندگی میکنم..
همین جمله کافی بود تا جونگین شکسته بشه..کسی که دوستش داشت .. داره .. ازش دور میشه
جونگین بغض کردمتوجه جونگین شدی و با اخم و نگرانی گفتی
×جونگین..حالت..
=ات..*نگاه اشکیشو بهت داد* .. من..من..دوست دارم..
با گفتن این جمله تعجب کردی باورش سخت بود..نمیشه گفت..تو هم دوستش نداری..حس دوتاتونم یکی بود..دوتاتونم همو دوست داشتین..اما بخاطر شرایط تو..باید دور میبودین..
بلند شدی و به سمت جونگین رفتی به بغلت گرفتیش و اروم گفتی..
× قول میدم..جبرانش کنم..
۴سال بعد"
از تاکسی پیاده شدی..و وارد رستوران شدی..اونجا همون رستورانی بود که تو و جونگین..بهمدیگ اعتراف کرده بودین..
با لبخند دنبال جونگین میگشتی..
با دیدنش زود رفتی پیشش
×یانگ..جونگین..
جونگین زود به طرفت برگشت
با دیدنت لبخندی زد و همو بغل کردین..
بعد کمی تایم غذاتون رو خوردین
صدای جونگین باعث شد نگاهتو بدی بهش
=..ات..*جعبه انگشتر رو دراورد و گرفت جلوت*...با من..ازدواج میکنی..؟
با لبخند بزرگ و کشیده جواب دادی
×معلومه که..اره..
جونگین انگشتر ور داخل انگشتت فرو کرد
اون شب بهترین شبای زندگی دوتاتونم بود..تو بخاطر عشقت دوباره..مکان شعلیتو عوض کردی..از اینکه جونگین هنوزم بهت حس داشت خوشحال بودی ... و با خوشحالی و شادی .. زندگی کردین..
۲۵.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.