پارت`⁴`
ذهنش:نمیدونم دلیل اینکه اتفاقی اومدم اینجا چیه ... ولی حسم میگه نباید ردش کنم"
غریبه:"جدی ... این خیلی خوبه"
ذهنش:ازش خوشم میاد نظری راجبش ندارم"
غریبه:"پس باهام بیا داخل"
ا/ت:"ببینم خونت اینه"
غریبه:"اوهوم"
>>>
ا/ت:"خیلی با شکوهه
غریبه:"همینطوره ... خیلی ممنون"
زنی با موهای بلند پشت میزی نشسته بود و گوشیه بزرگی دستش بود میز ناهارخوری بزرگی روبه روش بود با غذا های جور واجور
ا/ت:"میتونیدبهم نشون بدید کجا میتونم دخترتو ببینم"
غریبه:"زود میری سر اصل مطلب ... نمیخوای خونه رو ببینی؟"
ذهنت:برای من نه اون خونه ی مهمه و نه خودت فقط میخوام زودتر برم سرکارم
ا/ت:"ذوق دارم زودتر ... آ ... دخترتو ببینم"
غریبه:"طبقه ی بالا ... دنبالم بیا"
>>>
صدای موزیک آرومی که داخل اتاقش پخش میشد کم مونده بود به خواب ببرتم سعی زیادی داشتم تا پلکامو رویه هم نذارم
غریبه:"همینجا وایستا"
یک دقیقه بعد با موجود خوشگلی تویه بغلش بیرون اومد
ا/ت:"سلام ... دخترکوجولو!"
چشماش به سمت من برگشت لبخندی زدم تا ضایع به نظر نیام
پایین اومد و با موهای کوتاه و به هم ریختش از پایین نگاهم کرد
جیا:"تو کی هستی ... بازم یه پرستار دیگه ایی ... هوف.. "
زانو زدم تا هم قدش بشم
ا/ت:"از ما بدت میاد"
جیا:"خیلی ... شماها فقط دنبال پولین ... برای همین همتون رو پشیمون میکنم ... اولیش خانم چا بود یه پیرزن بی اعصاب منم کل آردای آشپزخونه رو ریختم تو دهنش نزدیک بود خفه بشه.... دومیش خانم لی بود ... ازون شیک پیکا ... از بهم ریختن خونه بدش میومد ... منم کاری کردم تا استفا بده
ا/ت:"نمیدونستم انقد خرابکاری"
جیا:"حالا اسمت رو بهم بگو ... تا ببینم چطوری باید اخراجت کنم!"
ا/ت:"اسمم مین ا/ته"
جیا:"اوه تو میشی نمونه ی جدیدم ... حالا فامیلی مین نداشتیم!"
غریبه:"خب دیگه بسه جیا برو تو اتاقت باید با این خانم محترم صحبت کنم"
سرش رو پایین انداخت رو رفت
غریبه:"پس اسمت ا/ته"
ا/ت:"اوه فک کردم خودم رو معرفی کردم آره اسمم ا/ته و ... شما ... "
غریبه:"خب بی ادبی منو ببخش ... اسمم جونگکوکه "
نفهمیدیم چیشد که انقد نزدیک هم شدی
زن غریبه:"عزیزم اینجایی ... اوه تویی خب دختر خدمتکار ... فک کنم کارات خیلی زیاده پس بهتره شروع کنی"
این داستان ادامه دارد....!
غریبه:"جدی ... این خیلی خوبه"
ذهنش:ازش خوشم میاد نظری راجبش ندارم"
غریبه:"پس باهام بیا داخل"
ا/ت:"ببینم خونت اینه"
غریبه:"اوهوم"
>>>
ا/ت:"خیلی با شکوهه
غریبه:"همینطوره ... خیلی ممنون"
زنی با موهای بلند پشت میزی نشسته بود و گوشیه بزرگی دستش بود میز ناهارخوری بزرگی روبه روش بود با غذا های جور واجور
ا/ت:"میتونیدبهم نشون بدید کجا میتونم دخترتو ببینم"
غریبه:"زود میری سر اصل مطلب ... نمیخوای خونه رو ببینی؟"
ذهنت:برای من نه اون خونه ی مهمه و نه خودت فقط میخوام زودتر برم سرکارم
ا/ت:"ذوق دارم زودتر ... آ ... دخترتو ببینم"
غریبه:"طبقه ی بالا ... دنبالم بیا"
>>>
صدای موزیک آرومی که داخل اتاقش پخش میشد کم مونده بود به خواب ببرتم سعی زیادی داشتم تا پلکامو رویه هم نذارم
غریبه:"همینجا وایستا"
یک دقیقه بعد با موجود خوشگلی تویه بغلش بیرون اومد
ا/ت:"سلام ... دخترکوجولو!"
چشماش به سمت من برگشت لبخندی زدم تا ضایع به نظر نیام
پایین اومد و با موهای کوتاه و به هم ریختش از پایین نگاهم کرد
جیا:"تو کی هستی ... بازم یه پرستار دیگه ایی ... هوف.. "
زانو زدم تا هم قدش بشم
ا/ت:"از ما بدت میاد"
جیا:"خیلی ... شماها فقط دنبال پولین ... برای همین همتون رو پشیمون میکنم ... اولیش خانم چا بود یه پیرزن بی اعصاب منم کل آردای آشپزخونه رو ریختم تو دهنش نزدیک بود خفه بشه.... دومیش خانم لی بود ... ازون شیک پیکا ... از بهم ریختن خونه بدش میومد ... منم کاری کردم تا استفا بده
ا/ت:"نمیدونستم انقد خرابکاری"
جیا:"حالا اسمت رو بهم بگو ... تا ببینم چطوری باید اخراجت کنم!"
ا/ت:"اسمم مین ا/ته"
جیا:"اوه تو میشی نمونه ی جدیدم ... حالا فامیلی مین نداشتیم!"
غریبه:"خب دیگه بسه جیا برو تو اتاقت باید با این خانم محترم صحبت کنم"
سرش رو پایین انداخت رو رفت
غریبه:"پس اسمت ا/ته"
ا/ت:"اوه فک کردم خودم رو معرفی کردم آره اسمم ا/ته و ... شما ... "
غریبه:"خب بی ادبی منو ببخش ... اسمم جونگکوکه "
نفهمیدیم چیشد که انقد نزدیک هم شدی
زن غریبه:"عزیزم اینجایی ... اوه تویی خب دختر خدمتکار ... فک کنم کارات خیلی زیاده پس بهتره شروع کنی"
این داستان ادامه دارد....!
۲۴.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.