رمان خانواده پارت هجده
رمان خانواده پارت هجده
شخصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
دستمالو دادم دستش که تودش خوش کنه که بابا همون لحظه مثل جن از در اومد تو و یه نگاه ترسناکی بهم کرد و بعد با خوش حال اومد سر رو مبل نشست و
گفت : هر دو تا تون بیاین کارتون دارم
ماهم رفتیمکنارش نشستیم و پرسیدیم چی شده
گفت : تا هفته بعد من تعطیلم و میخوام به قولم عمل کنم
گفتم : خب منظورا چیع
گفت : میخوایم بریم بوسانننننن!!!!
منو مامان در از جامو پریدیم و از خوشحالی داشتیم بال در میاوردیم و
بابا گفت : که الان وسایلتونو جم کنید که فردا صبح زود پاشیم بریم و من رفتم تا وسایلو جم کنیم و مامانم رفت تا وسایل خودشو و بابا رو جم کنه بابا هم غذا سفارش داد و منو مامان طوری خوشحال بودیم که انگار تاحالا مسافرت نرفته بودیم در حالی که ما ماهی یه بای مسافرت میریم و و وسایلو جم کردیم و شام خوردیم منو بابا ظرفا رو شستیم من یه لیوان شکوندم بابا هم یه ظرف نصف ظرفا رو شستیم بعد مامان اومد
گفت : برین خودم میشورم شما میزنین تمام ظرف ظروفا رو میشکونین
منو بابا هم از خجالت سرخ شدیم و رفیتم و منو بابا نشستیم رو و من به بابا
گفتم : بابا مگه پدر نباید به پسرس فرهنگ مشروب خوردنویاد بده؟
زد تو کلمو گفت : تو از زمان یادگیریت جلوزی زدی عوضی
خندیدم و گفتم :اشکال نداره میخوای الان بهم یاد بدی؟
گفت : باشه من الان میریم سه تا سوجو میخرن
مامان شنید و گفت : ۵ تا بخر با اب جو
بابا خندید و گفت : باشه
و رفت
ا/ ت
جونگ سوک که رفت من رفتم سر کمد و چند تا چیپس پفک اوردم و روی میز گذاشتم و بازش کردم و منتظر موندیم تا جونگ سوک بیاد
جونگ سوک
از خونه رفتم بیرون و راه خیلی تاریک بود و داشتم حس میکردم که یکی داره تعقیبم میکنه سریع تر رفتپ و حس کردم اونم داره سریع تر میاد که من شروع کردم به دویدن که فهمیدم اونم داره میدوعه با خودم گفتم ولکن وایمیستم ببینم کیه اگه باهام کاری داشت میزنمش وایسادم و دیدم همسایمونه
گفتم : بله ؟
گفت : من جلوی در خونه بودم که دیدم شما وقتی داشتین میرفتین کیف پولتون از جیبتون افتاد اومدم تا بهتون بدم
گفتم : خب نمیتونستی صدا بزنی قلبم اومد تو دهنم
گفت : چون شب بود نمیخواستم سر وصدا کنم
کیف پولو گرفتمو ازش تشکر کردم و رفتم تا اینکه رسیدم به مغازه و سوجو و ابجو رو خریدم که وقتی داشت حساب میکرد چشم خود به یه بسته کاپلی کاملا پوشیده شوده بود و شانسی بود ( شبیه لپ لپ خودمون ) یکی از اونا گرفتم و رفتم خونه و ....
بچه ها اگه دوس داشتین لایک کنید📍💋
شخصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
دستمالو دادم دستش که تودش خوش کنه که بابا همون لحظه مثل جن از در اومد تو و یه نگاه ترسناکی بهم کرد و بعد با خوش حال اومد سر رو مبل نشست و
گفت : هر دو تا تون بیاین کارتون دارم
ماهم رفتیمکنارش نشستیم و پرسیدیم چی شده
گفت : تا هفته بعد من تعطیلم و میخوام به قولم عمل کنم
گفتم : خب منظورا چیع
گفت : میخوایم بریم بوسانننننن!!!!
منو مامان در از جامو پریدیم و از خوشحالی داشتیم بال در میاوردیم و
بابا گفت : که الان وسایلتونو جم کنید که فردا صبح زود پاشیم بریم و من رفتم تا وسایلو جم کنیم و مامانم رفت تا وسایل خودشو و بابا رو جم کنه بابا هم غذا سفارش داد و منو مامان طوری خوشحال بودیم که انگار تاحالا مسافرت نرفته بودیم در حالی که ما ماهی یه بای مسافرت میریم و و وسایلو جم کردیم و شام خوردیم منو بابا ظرفا رو شستیم من یه لیوان شکوندم بابا هم یه ظرف نصف ظرفا رو شستیم بعد مامان اومد
گفت : برین خودم میشورم شما میزنین تمام ظرف ظروفا رو میشکونین
منو بابا هم از خجالت سرخ شدیم و رفیتم و منو بابا نشستیم رو و من به بابا
گفتم : بابا مگه پدر نباید به پسرس فرهنگ مشروب خوردنویاد بده؟
زد تو کلمو گفت : تو از زمان یادگیریت جلوزی زدی عوضی
خندیدم و گفتم :اشکال نداره میخوای الان بهم یاد بدی؟
گفت : باشه من الان میریم سه تا سوجو میخرن
مامان شنید و گفت : ۵ تا بخر با اب جو
بابا خندید و گفت : باشه
و رفت
ا/ ت
جونگ سوک که رفت من رفتم سر کمد و چند تا چیپس پفک اوردم و روی میز گذاشتم و بازش کردم و منتظر موندیم تا جونگ سوک بیاد
جونگ سوک
از خونه رفتم بیرون و راه خیلی تاریک بود و داشتم حس میکردم که یکی داره تعقیبم میکنه سریع تر رفتپ و حس کردم اونم داره سریع تر میاد که من شروع کردم به دویدن که فهمیدم اونم داره میدوعه با خودم گفتم ولکن وایمیستم ببینم کیه اگه باهام کاری داشت میزنمش وایسادم و دیدم همسایمونه
گفتم : بله ؟
گفت : من جلوی در خونه بودم که دیدم شما وقتی داشتین میرفتین کیف پولتون از جیبتون افتاد اومدم تا بهتون بدم
گفتم : خب نمیتونستی صدا بزنی قلبم اومد تو دهنم
گفت : چون شب بود نمیخواستم سر وصدا کنم
کیف پولو گرفتمو ازش تشکر کردم و رفتم تا اینکه رسیدم به مغازه و سوجو و ابجو رو خریدم که وقتی داشت حساب میکرد چشم خود به یه بسته کاپلی کاملا پوشیده شوده بود و شانسی بود ( شبیه لپ لپ خودمون ) یکی از اونا گرفتم و رفتم خونه و ....
بچه ها اگه دوس داشتین لایک کنید📍💋
۴۴۵
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.