چهعروس ماه 🌕 👰🏻♀️
چهعروس ماه 🌕 👰🏻♀️
پارت ⁵🥲💙
سلین از غار میاد بیرون
سلین:بلا بلا دخترم ،لعنتی الان آخه وقت فرار کردن بود ؟(بلا اسم اسبشه)
سلین میدوعه پشت یک تیکه سنگ بزرگ چکمه اش و پوشید و دویید سمت جنگل زمانی که وارد جنگل شد رفت لباس اصلیش ام پوشید دیگه داشت صبح میشد کسی نباید با اون وضع میدیدش داشت تو جنگل راه میرفت که
ارغوان: ببخشید؟
سلین میترسه و تفنگشو سمت ارغوان میگیره بعد که میبینتش تفنگو میاره پایین ارغوانم دستاشو بالا گرفته
ارغوان:شب بخیر
سلین:شب بخیر؟
ارغوان:آره راست میگی دیگه داره صبح میشه پس صبح بخیر
سلین:خاله جون آخه اینجا چیکار داری تو ؟
ارغوان:من،شوهرم منتظرمه
سلین:شوهرت؟،شوهرت تو این جنگل متروکه منتظرته؟
ارغوان:نه بابا دیونه شدی،اون تو شهر منتظرمه
سلین:خب تو تنها اومدی اینجا
ارغوان:نه با پسرم اومدم ولی اگر از اون بخوام منو نمیبره بداخلاق،راستی تو چه خوشگلی بگو ببینم تو پریی؟
سلین:نه خاله جون من انسانم یه انسان عادی و معمولی
ارغوان:ام چیزه میشه تو منو ببری پیش شوهرم
سلین:من؟
ارغوان:آره دیگه
سلین:آخه خاله جون من اسبم فرار کرده نمیدونم
ارغوان:خب تاکسی میگیریم
سلین:خاله جون نمیشه که مثل فیلما بگیم تاکسی تاکسی،تاکسی ام بیاد جلو پامون اینجا هم زیاد تاکسی نیست
ارغوان:یعنی چی ما الان اینجا گیر اوفتادیم (بغض میکنه)
سلین:باشه خاله جون چیزی نیست یه چاره ای پیدا میکنیم فعلا بیا از جنگل بریم بیرون
ارغوان:باشه بریم ،ولی راستشو بگو تو واقعا پریی؟
سلین لبخند میزنه
ارغوان:البته تو پری ام باشی به من که نمیگی پری ها هویتشونو قایم میکنن
سلین
تاوقتی از جنگل اومدیم بیرون یه پنجاه باری دور خودمون چرخیدیم ولی بالاخره به جاده رسیدیم و وقتی ام که از جنگل اومدیم بیرون دیگه آفتاب طلوع کرده بود
پارت ⁵🥲💙
سلین از غار میاد بیرون
سلین:بلا بلا دخترم ،لعنتی الان آخه وقت فرار کردن بود ؟(بلا اسم اسبشه)
سلین میدوعه پشت یک تیکه سنگ بزرگ چکمه اش و پوشید و دویید سمت جنگل زمانی که وارد جنگل شد رفت لباس اصلیش ام پوشید دیگه داشت صبح میشد کسی نباید با اون وضع میدیدش داشت تو جنگل راه میرفت که
ارغوان: ببخشید؟
سلین میترسه و تفنگشو سمت ارغوان میگیره بعد که میبینتش تفنگو میاره پایین ارغوانم دستاشو بالا گرفته
ارغوان:شب بخیر
سلین:شب بخیر؟
ارغوان:آره راست میگی دیگه داره صبح میشه پس صبح بخیر
سلین:خاله جون آخه اینجا چیکار داری تو ؟
ارغوان:من،شوهرم منتظرمه
سلین:شوهرت؟،شوهرت تو این جنگل متروکه منتظرته؟
ارغوان:نه بابا دیونه شدی،اون تو شهر منتظرمه
سلین:خب تو تنها اومدی اینجا
ارغوان:نه با پسرم اومدم ولی اگر از اون بخوام منو نمیبره بداخلاق،راستی تو چه خوشگلی بگو ببینم تو پریی؟
سلین:نه خاله جون من انسانم یه انسان عادی و معمولی
ارغوان:ام چیزه میشه تو منو ببری پیش شوهرم
سلین:من؟
ارغوان:آره دیگه
سلین:آخه خاله جون من اسبم فرار کرده نمیدونم
ارغوان:خب تاکسی میگیریم
سلین:خاله جون نمیشه که مثل فیلما بگیم تاکسی تاکسی،تاکسی ام بیاد جلو پامون اینجا هم زیاد تاکسی نیست
ارغوان:یعنی چی ما الان اینجا گیر اوفتادیم (بغض میکنه)
سلین:باشه خاله جون چیزی نیست یه چاره ای پیدا میکنیم فعلا بیا از جنگل بریم بیرون
ارغوان:باشه بریم ،ولی راستشو بگو تو واقعا پریی؟
سلین لبخند میزنه
ارغوان:البته تو پری ام باشی به من که نمیگی پری ها هویتشونو قایم میکنن
سلین
تاوقتی از جنگل اومدیم بیرون یه پنجاه باری دور خودمون چرخیدیم ولی بالاخره به جاده رسیدیم و وقتی ام که از جنگل اومدیم بیرون دیگه آفتاب طلوع کرده بود
۳۹۱
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.