بعضی ها بوی نان می دهند،
بعضیها بوی نان میدهند،
ڪنارشان ڪه باشی، بودنشان را
ڪه نفس بکشی، اشتهایت را
برمیانگیزند برای ادامه زندڪَی...!
بعضیها هم بوی خاڪِ نمخورده میدهند
بوی امنیت...!
بوی روزهای ڪودڪی...
بویی ڪه هر از ڪَاهی دوست داری بپیچد
توی لحظههایت و برای چند ثانیهای
از دغدغههای نامرد زندڪَی دورت ڪند..
خیلیها هم بوی هلوی تازه میدهند...
هلویی ڪه هنوز در بالاترین شاخهٔ درخت
مانده تا دست تو برای چیدنش دراز شود..
بوی هلویی ڪه جانِ تازه میبخشد به چشمهایت...
به روزڪَارت...!
بوی قشنڪَِ هلوی تازه در بالاترین شاخهٔ
درخت ڪه حال دلت را خوب خوب میڪند...!
تو اما، اڪَر به دیدنم آمدی
چند دانهٔ ڪوچڪ قهوه
درون جیبهای پیراهن چهارخانهات بڪَذار...
درست توی جیبی ڪه روی سینهات نشسته است...
بڪَذار ڪَرمای تنت بوی ڪافه بدهد
بوی قرارهای عاشقانهای..
بوی عصرهای جمعه..
بوی شعر..
بوی یڪ تلخیِ خوشایند
ڪه عجیب مستم میڪند... !
بوی عشـــق...!
ڪنارشان ڪه باشی، بودنشان را
ڪه نفس بکشی، اشتهایت را
برمیانگیزند برای ادامه زندڪَی...!
بعضیها هم بوی خاڪِ نمخورده میدهند
بوی امنیت...!
بوی روزهای ڪودڪی...
بویی ڪه هر از ڪَاهی دوست داری بپیچد
توی لحظههایت و برای چند ثانیهای
از دغدغههای نامرد زندڪَی دورت ڪند..
خیلیها هم بوی هلوی تازه میدهند...
هلویی ڪه هنوز در بالاترین شاخهٔ درخت
مانده تا دست تو برای چیدنش دراز شود..
بوی هلویی ڪه جانِ تازه میبخشد به چشمهایت...
به روزڪَارت...!
بوی قشنڪَِ هلوی تازه در بالاترین شاخهٔ
درخت ڪه حال دلت را خوب خوب میڪند...!
تو اما، اڪَر به دیدنم آمدی
چند دانهٔ ڪوچڪ قهوه
درون جیبهای پیراهن چهارخانهات بڪَذار...
درست توی جیبی ڪه روی سینهات نشسته است...
بڪَذار ڪَرمای تنت بوی ڪافه بدهد
بوی قرارهای عاشقانهای..
بوی عصرهای جمعه..
بوی شعر..
بوی یڪ تلخیِ خوشایند
ڪه عجیب مستم میڪند... !
بوی عشـــق...!
۲۲.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۱