رز سیاه خونین پارت ۱
ا.ت ویو
من ا.ت هستم ۲۳ سالمه و تو یکی از بهترین بیمارستانا کار میکنم من نه دوستی دارم نه خانواده ای خودمم و خودم تنهایو عشق بابا :)
همونطور که فهمیدید ا.ت یه دختر تنهاست و تو همون بیمارستان با یه دختر به اسم مینا آشنا میشه و باهم دوست میشن ا.ت با کارش پول در میاره و خرجیه خودشو میده و تازگیا با دوست جدیدش تویه خونه زندگی میکنن
ا.ت ویو
قرار شد با مینا به جنگل برم و خوش بگذرونیم باهم تمام وسایلا که برا پیک نیک بود جمع کردیم و رفتیم جنگل با ماشین
ا.ت و مینا باهم میرن جنگل و کلی خوش میگذرونن (علامت ا.ت♡ علامت مینا<)
♡چه هوایه خوبی داره اینجا
<آره خیلی هوایه خوبیه هوا دو نفرس(مگه لز شدید😐😂)
♡اوهوممم
ا.ت و مینا برا اینکه یکم قدم بزنن میزنن به دل جنگل ا.ت دختره شجاعیه ولی مینا امان از مینا که هر صدایی میومد میترسید و میچسبید به ا.ت
<ا.ت بیا برگردیم من میترسم
♡ترسو یکم شجاع باش نترس من اینجام
همینطور که داشتن میرفتن یهو همه جارو مح گرفت مح غلیظ و غلیظ تر شد هیچ جایو نمیدیدن یه چیزی از کنارشون رد شد که ترسید و جیغ زد (فضایه مح آلود جنگل رو تصور کنید صدایه ارواح میومد که میگفت پیس پیح 😐😂🤣🤣 یه چیزی خودتون تصور کنید فکر کنه روحه بگه پیس😐😂) مینا و ا.ت جلوتر رفتن که دیدن تمام درختا بلند تر شدن و شاخه هاش بلند و ترسناک تر شب داشت میشد دیگه و جنگل ترسناک تر میشد که رسیدن به یه در که در واقع یه در مشکی بود که نور قرمز رنگی ازش معلوم بود مینا و ا.ت که دیدن شب شده چاره ای نداشتن که برن تو(بچه این داستان تخیلیم هست پس یکم تخیلتو به کار بندازید من با تخیلم مینویسم) در و باز کردن و وارد شد
ا.ت ویو
در و باز کردم و واردش شدم یه راه یولانی تا ته بود مینا دست منو گرفته بود که گم نشیم همین که رفتیم یه مشعل پیدا کردیم منم اونو برداشتم
پایان پارت ۱
شرط نمیزارم دیگه خودتون لایک کنید
من ا.ت هستم ۲۳ سالمه و تو یکی از بهترین بیمارستانا کار میکنم من نه دوستی دارم نه خانواده ای خودمم و خودم تنهایو عشق بابا :)
همونطور که فهمیدید ا.ت یه دختر تنهاست و تو همون بیمارستان با یه دختر به اسم مینا آشنا میشه و باهم دوست میشن ا.ت با کارش پول در میاره و خرجیه خودشو میده و تازگیا با دوست جدیدش تویه خونه زندگی میکنن
ا.ت ویو
قرار شد با مینا به جنگل برم و خوش بگذرونیم باهم تمام وسایلا که برا پیک نیک بود جمع کردیم و رفتیم جنگل با ماشین
ا.ت و مینا باهم میرن جنگل و کلی خوش میگذرونن (علامت ا.ت♡ علامت مینا<)
♡چه هوایه خوبی داره اینجا
<آره خیلی هوایه خوبیه هوا دو نفرس(مگه لز شدید😐😂)
♡اوهوممم
ا.ت و مینا برا اینکه یکم قدم بزنن میزنن به دل جنگل ا.ت دختره شجاعیه ولی مینا امان از مینا که هر صدایی میومد میترسید و میچسبید به ا.ت
<ا.ت بیا برگردیم من میترسم
♡ترسو یکم شجاع باش نترس من اینجام
همینطور که داشتن میرفتن یهو همه جارو مح گرفت مح غلیظ و غلیظ تر شد هیچ جایو نمیدیدن یه چیزی از کنارشون رد شد که ترسید و جیغ زد (فضایه مح آلود جنگل رو تصور کنید صدایه ارواح میومد که میگفت پیس پیح 😐😂🤣🤣 یه چیزی خودتون تصور کنید فکر کنه روحه بگه پیس😐😂) مینا و ا.ت جلوتر رفتن که دیدن تمام درختا بلند تر شدن و شاخه هاش بلند و ترسناک تر شب داشت میشد دیگه و جنگل ترسناک تر میشد که رسیدن به یه در که در واقع یه در مشکی بود که نور قرمز رنگی ازش معلوم بود مینا و ا.ت که دیدن شب شده چاره ای نداشتن که برن تو(بچه این داستان تخیلیم هست پس یکم تخیلتو به کار بندازید من با تخیلم مینویسم) در و باز کردن و وارد شد
ا.ت ویو
در و باز کردم و واردش شدم یه راه یولانی تا ته بود مینا دست منو گرفته بود که گم نشیم همین که رفتیم یه مشعل پیدا کردیم منم اونو برداشتم
پایان پارت ۱
شرط نمیزارم دیگه خودتون لایک کنید
۳۲.۸k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.