p:¹⁷
با حرکت بیشتر دستش سعی کردم فکرمو مشغول کنم تا متوجه نشم اره بهترین کاره .......اهاا اون دختره چی میگفت تو شرکت ..ک من توانایی اخراجشو ندارم ..نکنه فک کرده عاشق چشم و ابروشم با اون قیافه نچسبش و اون هیکل بدرد نخورش خیر سرش باباش سهام داره حاجی یه خورده از اون جیب بابات بزن برو باشگاه به اون هیکل گردت برس...اینی ک ندیمس هیکلش از تو بهتره بدنش دخترونست و ظریف...اونوقت هیکلت تو شبیه شرکه ...با وجود ندیمه بودنش پوستش سفید و لطافت پوست بچه رو داره ..دستاش انقد کوچیکن ک ...ک می تونم دو دستش و با یه دستم بگیرم بالای سرش و .. خیلی راحت صورتم و نزدیکش کنم..................یعنی خاک تو سرم کنن ...دارم به چی فک میکنم..از بدنش تعریف میکنم..خیر سرم خواستم حواسم پرت شه ...اوففف..خدا گرمهههه....داغ شده بودم و حرارت بدنم روی هزار بود...تقریبا 10 مین دیگ مونده بود برسم به عمارت و مونده بودم چطور تحمل کنم ...اروم دستشو زدم اونور که بیشتر از اینکه دور بشه ...با ضرب برگشت سر جاش ک لبو گاز گرفتم و پامو محکم گذاشتم روی ترمز ک با صدای بدی ماشین وایستاد ....چشام بسته بود و تند تند نفس میکشیدم ....لعنتی ...سرمو بلند کردم با دیدن چشمای گردش سه متر پریدم هواااا....
تهیونگ:زهرم ترکید خنگ
همونطور ک دستش به سرش بود گفت:من ک چیزی نگفتم...
تهیونگ:نیاز به گفتن نیست قیافت گویای همه چیزه...
اینو ک گفتم لبشو جمع کرد و انگار ک داشت حرص میخورد ....با اینکه مقصر خودم بودم ولی اصلا علاقه ای به ناز کشیدن ندارم...نفسمو دادم بیرون و گفتم:سرت چشه
اروم خیلی اروم گفت:خورد به داشبورد
تهیونگ:برگرد ببینم
ا/ت:چیزی نیست
بازوشو گرفتم و کشیدم سمت خودم ....
تهیونگ:وقتی میگم برگرد یعنی برگرد....
تو چشمام زل زده بود و منم محو چشماش بودم ...این اولین بار بود ک به چشماش دقت میکردم ...سرمه ای بود با خط های طوسی ...ن روشن بود نه خیلی تیره ...در این حال درشت ...موژه هاش بلند و پر پشت بود ....انقد محو رنگ چشماش بودم ک نمیدونستم بازوش داره با فشار دستم لهه میشه...با تکون هایی ک خورد حواسم اومد سر جاش ...(اگع جایی تهیونگ چشمای ا/ت رو مشکی گفته بخاطر این بوده ک دقت نکرده چون سرمه ایش زیاده)
تهیونگ:هومم؟
ا/ت:دستم...اخ
اروم فشار دستم و کم کردم ک از وول خوردنش کم شد ..دستشو از سرش برداشتم ...با دیدن سرش حالت نگام عوض شد ...انقد محکم خورده بود سرش داشت خون میومد ...اروم دستم گذاشتم روش ک اخ ریزی گفت و کشید عقب ..
تهیونگ:بزار ببینم چی شده
همنطور ک اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:درد داره نمیخوام...
تهیونگ:داری بهونه میگیری؟!...مگه بچه ای
ا/ت:درد داره
تهیونگ:ای بابا..ن نداره
ا/ت:چرا داره
تهیونگ:بخدا یکی میزنم تو سرت اون درد داشته باشه هاا
وقتی دیدم همنطور کز کرده گوشه ماشین بیخیال شدم ...نگام و دادم جلو حواسم رفت پی چند دقه پیش ...چشماش من و یاد یکی میندازه ..انگار جایی این رنگ چشم و دیدم....خیلی اشنا و ....
ا/ت:چرا....وایستادیم...ا..اینجا ..خونه ای نیست...
با شنیدن صداش برگشتم سمتش ....موندم چی بگم ...:خب.....عمارت همین بغله بقیشو پیاده میریم ....دلم میخواد راه برم
اینو ک گفتم درو باز کردم و سریع از ماشین اومدیم بیرون ...نفسمو دادم بیرون ...صرفا جهت ضایع نشدن همین کافی بود...با صدای زنگ گوشیم از تو جیب در اوردم و با دیدن اسم جیمین ایکون سبز و کشیدم ...
تهیونگ:هومم
جیمین:واسه چی وایستادی
تهیونگ:هیچی پام خواب رفت
جیمین:اوکی مراقب باش...من میرم دیگ
تهیونگ:کجا؟ نمیای عمارت..
جیمین:ن دیگ میرم هتل یه چیم سر راه میخورم
تهیونگ:ساعت چنده؟
جیمین:بزار...اممم...یک و نیم
تهیونگ:یکی و نیم شب حوصله داری بگردی دنبال هتل ...
جیمین:رزو کردم نگران نباش ...صبح میام عمارت
تهیونگ:خیلی خب باشه ..بسلامت
جیمین:فعلا..مراقب باشین
تلفن و قطع کردم ک دیدم ا/ت از ماشین اومده بیرون و دارم اطراف و نگاه میکنه ...
تهیونگ:دنبال غول چراغ جادویی
با این حرفم لج گرفته بود و قشنگ از صورتش پیدا بود ....ک صداش بلند شد :نخیر دنبال اون خونه ایم ک فرمودی.....زیر لب جوری ک مثلا من نشوم گفت:غول که جلوم وایساده ..ایش....
با شنیدن حرفش خندم گرفته بود ....برعکس تمام روز ها یه خنده اومد روی لبم ...که با تعجب ا/ت جمعش کردم ...
تهیونگ:اهمم..امم..از این طرف دنبالم بیا..
تهیونگ:زهرم ترکید خنگ
همونطور ک دستش به سرش بود گفت:من ک چیزی نگفتم...
تهیونگ:نیاز به گفتن نیست قیافت گویای همه چیزه...
اینو ک گفتم لبشو جمع کرد و انگار ک داشت حرص میخورد ....با اینکه مقصر خودم بودم ولی اصلا علاقه ای به ناز کشیدن ندارم...نفسمو دادم بیرون و گفتم:سرت چشه
اروم خیلی اروم گفت:خورد به داشبورد
تهیونگ:برگرد ببینم
ا/ت:چیزی نیست
بازوشو گرفتم و کشیدم سمت خودم ....
تهیونگ:وقتی میگم برگرد یعنی برگرد....
تو چشمام زل زده بود و منم محو چشماش بودم ...این اولین بار بود ک به چشماش دقت میکردم ...سرمه ای بود با خط های طوسی ...ن روشن بود نه خیلی تیره ...در این حال درشت ...موژه هاش بلند و پر پشت بود ....انقد محو رنگ چشماش بودم ک نمیدونستم بازوش داره با فشار دستم لهه میشه...با تکون هایی ک خورد حواسم اومد سر جاش ...(اگع جایی تهیونگ چشمای ا/ت رو مشکی گفته بخاطر این بوده ک دقت نکرده چون سرمه ایش زیاده)
تهیونگ:هومم؟
ا/ت:دستم...اخ
اروم فشار دستم و کم کردم ک از وول خوردنش کم شد ..دستشو از سرش برداشتم ...با دیدن سرش حالت نگام عوض شد ...انقد محکم خورده بود سرش داشت خون میومد ...اروم دستم گذاشتم روش ک اخ ریزی گفت و کشید عقب ..
تهیونگ:بزار ببینم چی شده
همنطور ک اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:درد داره نمیخوام...
تهیونگ:داری بهونه میگیری؟!...مگه بچه ای
ا/ت:درد داره
تهیونگ:ای بابا..ن نداره
ا/ت:چرا داره
تهیونگ:بخدا یکی میزنم تو سرت اون درد داشته باشه هاا
وقتی دیدم همنطور کز کرده گوشه ماشین بیخیال شدم ...نگام و دادم جلو حواسم رفت پی چند دقه پیش ...چشماش من و یاد یکی میندازه ..انگار جایی این رنگ چشم و دیدم....خیلی اشنا و ....
ا/ت:چرا....وایستادیم...ا..اینجا ..خونه ای نیست...
با شنیدن صداش برگشتم سمتش ....موندم چی بگم ...:خب.....عمارت همین بغله بقیشو پیاده میریم ....دلم میخواد راه برم
اینو ک گفتم درو باز کردم و سریع از ماشین اومدیم بیرون ...نفسمو دادم بیرون ...صرفا جهت ضایع نشدن همین کافی بود...با صدای زنگ گوشیم از تو جیب در اوردم و با دیدن اسم جیمین ایکون سبز و کشیدم ...
تهیونگ:هومم
جیمین:واسه چی وایستادی
تهیونگ:هیچی پام خواب رفت
جیمین:اوکی مراقب باش...من میرم دیگ
تهیونگ:کجا؟ نمیای عمارت..
جیمین:ن دیگ میرم هتل یه چیم سر راه میخورم
تهیونگ:ساعت چنده؟
جیمین:بزار...اممم...یک و نیم
تهیونگ:یکی و نیم شب حوصله داری بگردی دنبال هتل ...
جیمین:رزو کردم نگران نباش ...صبح میام عمارت
تهیونگ:خیلی خب باشه ..بسلامت
جیمین:فعلا..مراقب باشین
تلفن و قطع کردم ک دیدم ا/ت از ماشین اومده بیرون و دارم اطراف و نگاه میکنه ...
تهیونگ:دنبال غول چراغ جادویی
با این حرفم لج گرفته بود و قشنگ از صورتش پیدا بود ....ک صداش بلند شد :نخیر دنبال اون خونه ایم ک فرمودی.....زیر لب جوری ک مثلا من نشوم گفت:غول که جلوم وایساده ..ایش....
با شنیدن حرفش خندم گرفته بود ....برعکس تمام روز ها یه خنده اومد روی لبم ...که با تعجب ا/ت جمعش کردم ...
تهیونگ:اهمم..امم..از این طرف دنبالم بیا..
۲۰۴.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.