تلافی
نام رمان ؟تلافی
زدم به پلو مهشاد که بقل دستم بود مهشاد داد زد (مهشاد )چته وحشی (من)مهشاد پشت سرت رو نگاه کن .
مهشاد یک نگاهی به پشت کرد که با صورت اون سه تا مواجه شد (مهشاد)نگوووووو این اینجا چیکار میکنن (من)چه بدونم از کجا اومدن (مهشاد )عوفففف به ما چه ولش (من)باش ولی قبلش به نیکا هم بگو (مهشاد)باش .
بعد زد رو دست نیکا و بهش گفت اونم مثل ما تعجب کرده بود .ولی تعجب نداشت اومدن شهر بازی دیگه . نمیدونم ولش .
کلی حال کردیم بعد از اژدها پیاده شدیم که بعد رفتیم پیش بستنی فروشی نشستیم و بستنی سفارش دادیم .داشتیم با آرامش بستنی میخوردیم و حرف میزدیم که یک نفر صدام کرد که اون یک نفر ارسلان بود .
برگشتم که بگم بله که یک بستنی رو مالید به صورتم داشتم یخ میزدم که مهشاد گفت (مهشاد )این چه کاری بود کردی آقای کاشی (ارسلان )گفتم که تلافی میکنم .(من)تو بیجا میکنی و بستنیم رو پرت کردم رو لباسش.ارسلان یک نیشخند زد و گفت (ارسلان )ه کار خودم رو رو خودم انجام میدی جالبه.(من)ببند دهنت رو مرتیکه.
(ارسلان )من هرچی باشم بهتر از توام خدافظ خانوم رحیمی .
صورتم از عصبانیت سرخ شده بود از جام بلند شدم رفتم سمت شیر آب که اونور بود بچه ها هم پشت سرم اومدن صورتم رو شستم و رفتیم دنبال اونا دیدم دارن میرن سمت چرخ و فلک یک نقشه به زهنم رسید به بچه ها گفتم و رفتیم سمت چرخ و فلک کل دور بر رو گشتم تا بلاخره پیداش کردم جای که چرخ فلک رو اداره میکنن صبر کردم راه بیفته که راه افتاد مرد که چرخ و فلک اداره میکرد رفت بیرون من رفتم تو و دکمه رو فشار دادم چرخ فلک واستاد دیدم مرده داره میاد این ور روشنش کردم چرخ و فلک راه افتاد مرده واستاد کمی بعد دوباره خاموش کردم و چرخ فلک واستاد دوباره روشن کردم بعد نیکا گفت (نیکا )بسه دختر میسوزه.(من)باش.وا از اونجا اومد بیرون و منتظر بودم تموم شده و اونا بیان بیرون که بلاخره اومدن رو به روشن واستادم و گفتم (من)خوش گذشت آقایون.اونا که شک کرده بودن یکیشون که متین بود گفت (متین)نکنه کار شما بوده.نیکا جواب داد (نیکا )آفرین زدی تو خال.که محراب گفت (محراب)عجبا شما عقل ندارید نمیگید میسوزه.
مهشاد گفت (مهشاد)میسوخت پولش رو میدادیم.(من)خوب آقایون اینم تلافی ام شب بایییییی. و با بچه ها رفتیم سمت ماشین و خواستم سوار شیم که دیدم چهار تا لاستیک پنچر وای چرا اینجوری شد که محراب از پشت سرم گفت (محراب )خوب شد.
من برگشتم و گفتم (من)کار شما بود؟
(محراب )شک داشتی و سری رفت سمت ماشین و نشستن دور زدن و اومدن جلوی پای ما متین که پشت فرمون بود گفت (متین )در خدمت باشیم و پاش رو گذاشت رو گاز و با سرعت رفت من و بچه ها از عصبانیت قرمز شده بودیم.
بلند داد زدم و گفتم (من)تلافی میکنم.و بعد (مهشاد )اون رو که شک نکن ولی الان باید زنگ بزنیم امداد خودرو چون ما که بلد نیستیم پنچر گیری کنیم.(نیکا )باش .
زنگ زدیم امداد خودرو و پنچر گیری کرد و ما هم راه افتادیم سمت خونه مهشاد ما رو رسوند و خودش رفت کلید انداختم و رفتم تو دقیق سر ساعت ۹بود خوبه یک سلام کلی کردم و رفتم تو اتاقم لباس هام رو عوض کردم که مامان صدام زد(مامان)شام خوردی دخترم( من )ن الان میام
(مامان)باش عزیزم بیا.
رفتم پایین و شام خوردم و به مامان کمک کردم ظرف ها رو جمع کردم و رفتم اتاقم روی تخت دراز کشیدم و گفتم تلافی میکنم داشتم به این فکر میکردم که چطوری تلافی کنم که یک دفعه خوابم برد.
پارت _۳
زدم به پلو مهشاد که بقل دستم بود مهشاد داد زد (مهشاد )چته وحشی (من)مهشاد پشت سرت رو نگاه کن .
مهشاد یک نگاهی به پشت کرد که با صورت اون سه تا مواجه شد (مهشاد)نگوووووو این اینجا چیکار میکنن (من)چه بدونم از کجا اومدن (مهشاد )عوفففف به ما چه ولش (من)باش ولی قبلش به نیکا هم بگو (مهشاد)باش .
بعد زد رو دست نیکا و بهش گفت اونم مثل ما تعجب کرده بود .ولی تعجب نداشت اومدن شهر بازی دیگه . نمیدونم ولش .
کلی حال کردیم بعد از اژدها پیاده شدیم که بعد رفتیم پیش بستنی فروشی نشستیم و بستنی سفارش دادیم .داشتیم با آرامش بستنی میخوردیم و حرف میزدیم که یک نفر صدام کرد که اون یک نفر ارسلان بود .
برگشتم که بگم بله که یک بستنی رو مالید به صورتم داشتم یخ میزدم که مهشاد گفت (مهشاد )این چه کاری بود کردی آقای کاشی (ارسلان )گفتم که تلافی میکنم .(من)تو بیجا میکنی و بستنیم رو پرت کردم رو لباسش.ارسلان یک نیشخند زد و گفت (ارسلان )ه کار خودم رو رو خودم انجام میدی جالبه.(من)ببند دهنت رو مرتیکه.
(ارسلان )من هرچی باشم بهتر از توام خدافظ خانوم رحیمی .
صورتم از عصبانیت سرخ شده بود از جام بلند شدم رفتم سمت شیر آب که اونور بود بچه ها هم پشت سرم اومدن صورتم رو شستم و رفتیم دنبال اونا دیدم دارن میرن سمت چرخ و فلک یک نقشه به زهنم رسید به بچه ها گفتم و رفتیم سمت چرخ و فلک کل دور بر رو گشتم تا بلاخره پیداش کردم جای که چرخ فلک رو اداره میکنن صبر کردم راه بیفته که راه افتاد مرد که چرخ و فلک اداره میکرد رفت بیرون من رفتم تو و دکمه رو فشار دادم چرخ فلک واستاد دیدم مرده داره میاد این ور روشنش کردم چرخ و فلک راه افتاد مرده واستاد کمی بعد دوباره خاموش کردم و چرخ فلک واستاد دوباره روشن کردم بعد نیکا گفت (نیکا )بسه دختر میسوزه.(من)باش.وا از اونجا اومد بیرون و منتظر بودم تموم شده و اونا بیان بیرون که بلاخره اومدن رو به روشن واستادم و گفتم (من)خوش گذشت آقایون.اونا که شک کرده بودن یکیشون که متین بود گفت (متین)نکنه کار شما بوده.نیکا جواب داد (نیکا )آفرین زدی تو خال.که محراب گفت (محراب)عجبا شما عقل ندارید نمیگید میسوزه.
مهشاد گفت (مهشاد)میسوخت پولش رو میدادیم.(من)خوب آقایون اینم تلافی ام شب بایییییی. و با بچه ها رفتیم سمت ماشین و خواستم سوار شیم که دیدم چهار تا لاستیک پنچر وای چرا اینجوری شد که محراب از پشت سرم گفت (محراب )خوب شد.
من برگشتم و گفتم (من)کار شما بود؟
(محراب )شک داشتی و سری رفت سمت ماشین و نشستن دور زدن و اومدن جلوی پای ما متین که پشت فرمون بود گفت (متین )در خدمت باشیم و پاش رو گذاشت رو گاز و با سرعت رفت من و بچه ها از عصبانیت قرمز شده بودیم.
بلند داد زدم و گفتم (من)تلافی میکنم.و بعد (مهشاد )اون رو که شک نکن ولی الان باید زنگ بزنیم امداد خودرو چون ما که بلد نیستیم پنچر گیری کنیم.(نیکا )باش .
زنگ زدیم امداد خودرو و پنچر گیری کرد و ما هم راه افتادیم سمت خونه مهشاد ما رو رسوند و خودش رفت کلید انداختم و رفتم تو دقیق سر ساعت ۹بود خوبه یک سلام کلی کردم و رفتم تو اتاقم لباس هام رو عوض کردم که مامان صدام زد(مامان)شام خوردی دخترم( من )ن الان میام
(مامان)باش عزیزم بیا.
رفتم پایین و شام خوردم و به مامان کمک کردم ظرف ها رو جمع کردم و رفتم اتاقم روی تخت دراز کشیدم و گفتم تلافی میکنم داشتم به این فکر میکردم که چطوری تلافی کنم که یک دفعه خوابم برد.
پارت _۳
۵.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.