عشق من... فیک جونگکوک
پارت:7
درحالی که خیره به نامه ای ک پنج ساله پیش جونگکوک برای خداحافظی براش گذاشته بود شده بود نامه رو بین دستاش فشورد و نزدیک به صورتش برد و بوسیدش که اشکی از گوشه چشماش پایین افتاد
-پس کجایی،کجایی(با خودش
که دستی رو شونش احساس کرد
ب.ات:پس اینجایی
نگاهی به برادرش کرد
سئوجون با دیدن چشمای اشکی ات لبخند از روی لبهاش محو شد و کنار ات نشست
نمیتونستم حرفی بزنه اون قول داده بود پیداش کنه اما انگار اب شده بود رفته بود توی زمین
ات توی این پنج سال خیلی تغییر کرده بود درخاست پدرش رو قبول کرد و عضو گروه مافیا شد و اینا همش بخاطر ی چیز بود
"پیدا کردن جونگکوک"
جفتشون با صدای گوشی ات از فکر در اومدن
ات سریع دستش رو برد سمت جیبش و گوشی رو در اورد وقتی اسم مادر بزرگش رو دید صداشو صاف کرد و جواب داد
علامت مادر بزرگش•
-سلام مامان بزرگ
•سلام دخترم خوبی
-ممنون من خوبم اتفاقی افتاده
•نه نگران نباش همه چی خوبه ولی ما اینجا ی پسر شیطون داریم که میگه من میخام با مامانم حرف بزنم
لبخندی زدم
•گوشی رو میدم بهش
علامت می سون~
-الو سلام مامانی
~سلام مامان
-چی شده عزیزم
~چیزی نشُده ولی...
-چی عشق مامان
~اون ماشین برقی توی تویزلون(تلویزیون)بودا
-خب
~میشه برام از اونا بخری
خواستم جوابشو بدم که گفت:
~سرعتشون خیلی زیاده تازه میشه براشون چیزم گذاشت اها مانه تا از روش رد بشن ی دکمه هم داره ک....
ات همونطور ک داشت به حرف های پسرش که فقط ۵سالش بود گوش میداد اشکی از چشماش پایین افتاد چون خیلی ناراحت بود ک جونگکوک نمیتونه این دلایل رو که پسرش دارع برای ی ماشین میارع رو بشنوه نتونست اولین قدم های پسرش رو ببینه
~باشه مامان
-باشه عزیزم هروقتی اومدم برات میخرم و میارم بخاطر این زنگ زده بودی
~اره ی طولی میگی بخاطر این انگار چیز خوبی نیست
-من کی همچین چیزی گفتم خیلی هم چیز مهمیه کار خوبی کردی گفتی حتما برای پسر خوشگلم اینو میخرم
~باشه مامان ممنون دوست دارم
-منم دوست دارم قشنگم گوشی رو بده ب مامان بزرگت و اذیتش نکن
•نوه ی من خیلی پسر ارومیه منو اذیت نمیکنه
~شنیدی مامان بزرگ چی گفت من پسل خوبیم
اونم دقیقا شبیه باباش ی ادم خودشیفته ی با مزه بود
-اره شنیدم پسر خوب حالا گوشی رو بده به مامان بزرگ
•چیزی شده ات
-نه مامان بزرگ میخاستم بپرسم چیزی لازم ندارین
•نه همه چیز هست فقط ی چیزی
-چی
•اینروزا می سون دارع سراغ باباش رو میگیره دیگه نمیدونم چی بگم بهش
-مامان بزرگ میدونم اما ی جوری راضیش کن
•باشع دخترم
-مرسی مامان بزرگ خیلی ممنون
•کاری نکردم دخترم
-اینجوری نگو اگ تو نبودی نمیدونستم باید چیکار کنم
•اون ب این خونه رنگ تازه داده وجودش خیلی خوبه
بعد از مکثی گفت:
•دخترم تا من برم می سون کارم داره
-باشه مراقب خودتون باشید
و گوشی رو قطع کرد
ب.ات:پسر داییش چطوره
-خوبه اما سراغ باباش رو میگیره
سئوجون سرش رو پایین انداخت
ب.ات:ببخشید ک نتونستم پیداش کنم...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
درحالی که خیره به نامه ای ک پنج ساله پیش جونگکوک برای خداحافظی براش گذاشته بود شده بود نامه رو بین دستاش فشورد و نزدیک به صورتش برد و بوسیدش که اشکی از گوشه چشماش پایین افتاد
-پس کجایی،کجایی(با خودش
که دستی رو شونش احساس کرد
ب.ات:پس اینجایی
نگاهی به برادرش کرد
سئوجون با دیدن چشمای اشکی ات لبخند از روی لبهاش محو شد و کنار ات نشست
نمیتونستم حرفی بزنه اون قول داده بود پیداش کنه اما انگار اب شده بود رفته بود توی زمین
ات توی این پنج سال خیلی تغییر کرده بود درخاست پدرش رو قبول کرد و عضو گروه مافیا شد و اینا همش بخاطر ی چیز بود
"پیدا کردن جونگکوک"
جفتشون با صدای گوشی ات از فکر در اومدن
ات سریع دستش رو برد سمت جیبش و گوشی رو در اورد وقتی اسم مادر بزرگش رو دید صداشو صاف کرد و جواب داد
علامت مادر بزرگش•
-سلام مامان بزرگ
•سلام دخترم خوبی
-ممنون من خوبم اتفاقی افتاده
•نه نگران نباش همه چی خوبه ولی ما اینجا ی پسر شیطون داریم که میگه من میخام با مامانم حرف بزنم
لبخندی زدم
•گوشی رو میدم بهش
علامت می سون~
-الو سلام مامانی
~سلام مامان
-چی شده عزیزم
~چیزی نشُده ولی...
-چی عشق مامان
~اون ماشین برقی توی تویزلون(تلویزیون)بودا
-خب
~میشه برام از اونا بخری
خواستم جوابشو بدم که گفت:
~سرعتشون خیلی زیاده تازه میشه براشون چیزم گذاشت اها مانه تا از روش رد بشن ی دکمه هم داره ک....
ات همونطور ک داشت به حرف های پسرش که فقط ۵سالش بود گوش میداد اشکی از چشماش پایین افتاد چون خیلی ناراحت بود ک جونگکوک نمیتونه این دلایل رو که پسرش دارع برای ی ماشین میارع رو بشنوه نتونست اولین قدم های پسرش رو ببینه
~باشه مامان
-باشه عزیزم هروقتی اومدم برات میخرم و میارم بخاطر این زنگ زده بودی
~اره ی طولی میگی بخاطر این انگار چیز خوبی نیست
-من کی همچین چیزی گفتم خیلی هم چیز مهمیه کار خوبی کردی گفتی حتما برای پسر خوشگلم اینو میخرم
~باشه مامان ممنون دوست دارم
-منم دوست دارم قشنگم گوشی رو بده ب مامان بزرگت و اذیتش نکن
•نوه ی من خیلی پسر ارومیه منو اذیت نمیکنه
~شنیدی مامان بزرگ چی گفت من پسل خوبیم
اونم دقیقا شبیه باباش ی ادم خودشیفته ی با مزه بود
-اره شنیدم پسر خوب حالا گوشی رو بده به مامان بزرگ
•چیزی شده ات
-نه مامان بزرگ میخاستم بپرسم چیزی لازم ندارین
•نه همه چیز هست فقط ی چیزی
-چی
•اینروزا می سون دارع سراغ باباش رو میگیره دیگه نمیدونم چی بگم بهش
-مامان بزرگ میدونم اما ی جوری راضیش کن
•باشع دخترم
-مرسی مامان بزرگ خیلی ممنون
•کاری نکردم دخترم
-اینجوری نگو اگ تو نبودی نمیدونستم باید چیکار کنم
•اون ب این خونه رنگ تازه داده وجودش خیلی خوبه
بعد از مکثی گفت:
•دخترم تا من برم می سون کارم داره
-باشه مراقب خودتون باشید
و گوشی رو قطع کرد
ب.ات:پسر داییش چطوره
-خوبه اما سراغ باباش رو میگیره
سئوجون سرش رو پایین انداخت
ب.ات:ببخشید ک نتونستم پیداش کنم...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۴۸.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.