part49
#part49
یک ماه بعد:
دلبر-ترنم چیزی شده امروز یجوریا
هنجوهاتم میگفتن امروز اوکی نیستی
ترنم-نه خوبم
دلبر-ترنم من تورو بهتر ازخودم میشناسم
بگوبینم چت شده
بامجید دعوات شده؟!
ترنم-نبابا اوکیم
دلبر-نیسینی
ترنم-وای گیردادیااا
دلبر-کلاس بعدیت کیه؟!
ترنم-یه نیم ساعت بعد
دلبر-پس چای یا قهوه؟
ترنم-قهوه
دلبر-اوکی
ترنم-وایی کی کلاس این درما تموم میشه
مغزم رفتتتت
دلبر-نه جدی تویچیته
توهیچوقت صدای موسیقی اذیتت نمیکرد
اینطوریم بی اعصاب نبودی
چیشده ترنم
فنجون هارو بردم کنارش نشتم
چیشده به من بگو ببینم
ترنم-دلبرمن حاملم
دلبر-واقعااااا
دیونه پس چراناراحتی
ترنم-اشک هام جاری شدن
دلبر-چراگریه میکنی
ترنم-من ازمادر شدن میترسم
نکنه نتونم مادرخوبی باشم
اگه خوب بزرگش نکنم چی
من دلم نمیخواد بچمم مث خودم
بشه
دلبر-ترنم چی میگی
چرا داری کص*شعر
تحویلم میدی
کصخل توحامله ای باید خوشحال باشی
اصلا به مجید گفتی
ترنم-نهههه
دلبر-امشب باید بهش بگیا
بیخودیم
فکر های الکی نزنه سرت
ترنم-میخوام سقطش کنم
دلبر-ترنممممم
ترنم-من امادگیشو ندارم
هنوز کلی کار مونده که
قبل ازمادرشدنم انجام ندادم
کلی جاکه دوتایی بامجید نرفتیم
دلبر-ترنم ببین فکر سقط کردن اون بچرو از سرت بنداز بیرونااا
من نمیزارم اینکارو کنی
اخه تو چطوری دلت میاد
اون بچه که روح دار رو بکشی
اون بچه مثل من توس روح داهر
اون
ترنم-دلبر از خواهش میکنم به مجید چیزی نگو
بدشم یکی نیست
دقولو عن
دلبر-ازمن همچین چیزی نخوا
دیگه بدتر تومیخوای قاتل دوتا ادم بشی؟
ترنم-دلبر بخطر من
تورو روح تبسم
دلبر-هرکاری میکنی بکن
اصن به من چه
ولی من اصلا کمکت نمیکنم
ترنم-توچیزی نگو بقیش به خودم مربوطه
دلبر-من برم کلاس دارم
----------------------------------------------------------------------------------------------
فردا صبح:
دلبر-کل دیشب نتونستم بخوابم
مجید هرچی باشه بابای اون بچه هاست
اونم حق داره
ازاین موضوع باخبر باشه
کل دیشب باخودم کلنجار رفتم
درسه به ترنم قول دادم ولی من
نمیتونم همچین کاری کنم
براهمینم رفتم استودیو مجید
سلام
مجید-سلام چیشده اومدی اینطرفا
دلبر-مجید
زود میرم سراصل مطلب
مجید-چیشده داری نگرانم میکنی
دلبر-ترنم حاملست
مجید- دومربین مخفیه
دلبر-نه کاملا جدی
مجید-پس چرا خودش اینو نگفته مگه چیز بدیه
دلبر-میخواد دوتا بچه رو که توشکمشه
سقط کنه
مجید-براچی
دلبر-په میدونم یسری چیزای مسخره
نمیدونم من امادگشیو ندارم و اینا
مجید-توکه نزاتشی
دلبر-ازم خواست بت نگم
ولی من نتونستم
بروجلوش و بگیر
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
یک ماه بعد:
دلبر-ترنم چیزی شده امروز یجوریا
هنجوهاتم میگفتن امروز اوکی نیستی
ترنم-نه خوبم
دلبر-ترنم من تورو بهتر ازخودم میشناسم
بگوبینم چت شده
بامجید دعوات شده؟!
ترنم-نبابا اوکیم
دلبر-نیسینی
ترنم-وای گیردادیااا
دلبر-کلاس بعدیت کیه؟!
ترنم-یه نیم ساعت بعد
دلبر-پس چای یا قهوه؟
ترنم-قهوه
دلبر-اوکی
ترنم-وایی کی کلاس این درما تموم میشه
مغزم رفتتتت
دلبر-نه جدی تویچیته
توهیچوقت صدای موسیقی اذیتت نمیکرد
اینطوریم بی اعصاب نبودی
چیشده ترنم
فنجون هارو بردم کنارش نشتم
چیشده به من بگو ببینم
ترنم-دلبرمن حاملم
دلبر-واقعااااا
دیونه پس چراناراحتی
ترنم-اشک هام جاری شدن
دلبر-چراگریه میکنی
ترنم-من ازمادر شدن میترسم
نکنه نتونم مادرخوبی باشم
اگه خوب بزرگش نکنم چی
من دلم نمیخواد بچمم مث خودم
بشه
دلبر-ترنم چی میگی
چرا داری کص*شعر
تحویلم میدی
کصخل توحامله ای باید خوشحال باشی
اصلا به مجید گفتی
ترنم-نهههه
دلبر-امشب باید بهش بگیا
بیخودیم
فکر های الکی نزنه سرت
ترنم-میخوام سقطش کنم
دلبر-ترنممممم
ترنم-من امادگیشو ندارم
هنوز کلی کار مونده که
قبل ازمادرشدنم انجام ندادم
کلی جاکه دوتایی بامجید نرفتیم
دلبر-ترنم ببین فکر سقط کردن اون بچرو از سرت بنداز بیرونااا
من نمیزارم اینکارو کنی
اخه تو چطوری دلت میاد
اون بچه که روح دار رو بکشی
اون بچه مثل من توس روح داهر
اون
ترنم-دلبر از خواهش میکنم به مجید چیزی نگو
بدشم یکی نیست
دقولو عن
دلبر-ازمن همچین چیزی نخوا
دیگه بدتر تومیخوای قاتل دوتا ادم بشی؟
ترنم-دلبر بخطر من
تورو روح تبسم
دلبر-هرکاری میکنی بکن
اصن به من چه
ولی من اصلا کمکت نمیکنم
ترنم-توچیزی نگو بقیش به خودم مربوطه
دلبر-من برم کلاس دارم
----------------------------------------------------------------------------------------------
فردا صبح:
دلبر-کل دیشب نتونستم بخوابم
مجید هرچی باشه بابای اون بچه هاست
اونم حق داره
ازاین موضوع باخبر باشه
کل دیشب باخودم کلنجار رفتم
درسه به ترنم قول دادم ولی من
نمیتونم همچین کاری کنم
براهمینم رفتم استودیو مجید
سلام
مجید-سلام چیشده اومدی اینطرفا
دلبر-مجید
زود میرم سراصل مطلب
مجید-چیشده داری نگرانم میکنی
دلبر-ترنم حاملست
مجید- دومربین مخفیه
دلبر-نه کاملا جدی
مجید-پس چرا خودش اینو نگفته مگه چیز بدیه
دلبر-میخواد دوتا بچه رو که توشکمشه
سقط کنه
مجید-براچی
دلبر-په میدونم یسری چیزای مسخره
نمیدونم من امادگشیو ندارم و اینا
مجید-توکه نزاتشی
دلبر-ازم خواست بت نگم
ولی من نتونستم
بروجلوش و بگیر
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
۳.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.