"شیرینم" p11
امگا پلک های لرزونش رو به چهره ی جذاب آلفاش دوخت:
_چرا الان منو نمی بری پیش خودت؟ اصال چرا تو منو نمی بری پیش
برادرت؟
آلفا تک خنده ی مردونه ای کرد و آروم با نوک انگشتش ضربه ای روی بینی
عروسکی الهه اش زد:
+شاهزاده ی شیرین من بهونه گیر شدن؟
بعد با دوتا دستش دستهای کوچک تهیونگ رو گرفت و بوسه ای روی پوست
لطیف پشت هر دو دستش زد.
+من باید تو قصر بمونم امگای من. حداقل تا پایان این مراسم ها و برگشتن
سفیر ها.
_چرا باید بمونی؟ مگه تو امپراطوری؟
آلفا تو ذهنش زمزمه کرد:' هستم '
ولی در جواب به امگای بهانه گیرش جواب داد:
+من که بهت گفتم یکی از کارکنای داخل قصرم. باید بمونم سرورم.
تهیونگ نگاه نامطمئنی به آلفا انداخت.
جنگکوک که خیلی خوب میتونست احساسات امگا رو از روی فرومون هاش
بفهمه، فهمید که امگای شیرینش کمی تردید داره. پس جلو رفت و با دست
چپش دست چپ امگارو گرفت.
تو چشم های همیشه خمار تهیونگ خیره شد و دست راستش را بالا آورد و
جلوی چشم های متعجب تهیونگ، با دندون هاش خراشی کف دستش ایجاد کرد.
بعد دست چپ تهیونگ را جلوی خودش گرفت و خون جاری از دست دیگه اش
رو داخل مشت کوچک امگا ریخت.
امگا خشکش زد. آلفا قسم خون خورده بود!
+اینم برای اطمینان بهت که من قرار نیست بهت آسیبی برسونم.
_جنگکوک. دیوونه شدی؟ قسم خون خوردی ؟ چرا؟
جنگکوک لبخند کمرنگی زد.
+واسه اینکه باورم کنی. اگه قولم رو بشکنم این قسم خیلی راحت منو از پا
درمیاره. این کار رو کردم تا باور کنی من واقعا میخوامت تهیونگم.
چشم های عروسکی تهیونگ پر از اشک شوق شد. امگا با نگاهی شیفته به آلفا
خیره شد و ناگهان دست پر از خونش رو باال آورد و خون داخل دستش رو
نوشید.
+تهیونگ...
_اینم برای اینکه مطمئن بشی منم میخوامت
+خون آلفایی که جفتت نیست رو خوردی؟ میدونی ممکنه آسیب ببینی؟
امگا لبخند اغواگری زد
_در هر حال این آلفا بزودی جفتم میشه.
نفس بریده ی جنگکوک با رسیدن برادر
آلفاش به ریه هاش برگشت. جنگکوک
نگاه تشنه اش رو از امگای اغواگرش گرفت و به سمت نامجون رفت و کنار
اسب طالیی رنگی که به اسب قهوه ای آلفا بسته شده بود ایستاد. این اسب برای
تهیونگ بود.
تهیونگ که با حس فرومون های الفای غریبه خودش رو دور نگهداشته بود...
.
.
.
ادامه دارد
بچه ها امکان داره تا یه مدت نتونم پارت بزارم ولی وقتی برگردم جبران میکنم .
_چرا الان منو نمی بری پیش خودت؟ اصال چرا تو منو نمی بری پیش
برادرت؟
آلفا تک خنده ی مردونه ای کرد و آروم با نوک انگشتش ضربه ای روی بینی
عروسکی الهه اش زد:
+شاهزاده ی شیرین من بهونه گیر شدن؟
بعد با دوتا دستش دستهای کوچک تهیونگ رو گرفت و بوسه ای روی پوست
لطیف پشت هر دو دستش زد.
+من باید تو قصر بمونم امگای من. حداقل تا پایان این مراسم ها و برگشتن
سفیر ها.
_چرا باید بمونی؟ مگه تو امپراطوری؟
آلفا تو ذهنش زمزمه کرد:' هستم '
ولی در جواب به امگای بهانه گیرش جواب داد:
+من که بهت گفتم یکی از کارکنای داخل قصرم. باید بمونم سرورم.
تهیونگ نگاه نامطمئنی به آلفا انداخت.
جنگکوک که خیلی خوب میتونست احساسات امگا رو از روی فرومون هاش
بفهمه، فهمید که امگای شیرینش کمی تردید داره. پس جلو رفت و با دست
چپش دست چپ امگارو گرفت.
تو چشم های همیشه خمار تهیونگ خیره شد و دست راستش را بالا آورد و
جلوی چشم های متعجب تهیونگ، با دندون هاش خراشی کف دستش ایجاد کرد.
بعد دست چپ تهیونگ را جلوی خودش گرفت و خون جاری از دست دیگه اش
رو داخل مشت کوچک امگا ریخت.
امگا خشکش زد. آلفا قسم خون خورده بود!
+اینم برای اطمینان بهت که من قرار نیست بهت آسیبی برسونم.
_جنگکوک. دیوونه شدی؟ قسم خون خوردی ؟ چرا؟
جنگکوک لبخند کمرنگی زد.
+واسه اینکه باورم کنی. اگه قولم رو بشکنم این قسم خیلی راحت منو از پا
درمیاره. این کار رو کردم تا باور کنی من واقعا میخوامت تهیونگم.
چشم های عروسکی تهیونگ پر از اشک شوق شد. امگا با نگاهی شیفته به آلفا
خیره شد و ناگهان دست پر از خونش رو باال آورد و خون داخل دستش رو
نوشید.
+تهیونگ...
_اینم برای اینکه مطمئن بشی منم میخوامت
+خون آلفایی که جفتت نیست رو خوردی؟ میدونی ممکنه آسیب ببینی؟
امگا لبخند اغواگری زد
_در هر حال این آلفا بزودی جفتم میشه.
نفس بریده ی جنگکوک با رسیدن برادر
آلفاش به ریه هاش برگشت. جنگکوک
نگاه تشنه اش رو از امگای اغواگرش گرفت و به سمت نامجون رفت و کنار
اسب طالیی رنگی که به اسب قهوه ای آلفا بسته شده بود ایستاد. این اسب برای
تهیونگ بود.
تهیونگ که با حس فرومون های الفای غریبه خودش رو دور نگهداشته بود...
.
.
.
ادامه دارد
بچه ها امکان داره تا یه مدت نتونم پارت بزارم ولی وقتی برگردم جبران میکنم .
۶.۸k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.