p49
ولی تشکر که خشک خالی نمیشع....
روی پنجه هام پا شدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و بغلشکردم...
برای جواب فقط دستشو رو پهلو هام گذاشت و لبخند خشک و خالی ای زد...
+باشگاه بودی؟..
_تا نیم ساعت پیش آره!
در عمارت باز شد...
+...هه...شما؟...جونگکوک غریبه هه کیه؟..
بیشتر که زل زدم ...
@نیلو ام دیگه...
_خوش اومدی...با من هماهنگ بود...
همدیگرو بغل کردن و رفتن سمت مبل...و حرف زدن رو شروع کردن!
تولدم بود... من باید بغلش میکردم؟...منو بغل نکرد...ولی این....اونجا بود که صدای شکستن قلبم رو شنیدم...پودر شد...و قلبم کاملا از بین رفت!
از پله ها بالا رفتم و روی تخت نشستم و گریه کردم...از شانس بدم و شانس خوب دختری که ازش بدم میاد...
۱۰ دقیقه دیگه...
درو باز کرد...و اومد داخل...
_اتت...
اشکامو پاک کردم..
از جام پا شدم و رفتم سمت کمد که وسایلامو جمع کنم و برم.
چون زیر قولش زده بود..بهم قول داده بود باهاش کاری نداشته باشه......و تا وقتی زن و شوهریم...زن یا مردی تو زندگیمون نباشه...
_این مسخره بازیا چیه....
سمت بالکن رفتم
+قرار بود هیچ زنی تو زندگیت نباشه(گریه و داددددد)
_مگه هستتت؟..
+آره پس این کیه...هر دقیقه پیشته...
۲ساعت گذشت و من پاهامو بغل کرده بودم..
_ات..
همین که درو باز کرد بوی الکل کل اتاقو برداشت...
+..
_..ببینمت...به من نگاه کن...!
...صورتمو بر گردوند طرفش...
_چیشد به تو؟...
+نکن برو اونور.....
_چی خانممو ناراحت کرده؟...
+گمشو.....
_الان مشکلت اون بغله؟..
+آره...اگه بادیگاردا ببینن و برن به یکی بگن.. آبرومون پیش همه میره!.
_میدونستی....مشکل تو آبرو نیست...
جلو اومد و دستشو دور باسنم حلقه کرد..
_تو داری حسودی میکنی به این دختر...
دستشو به بخش های حساسم نزدیک میکرد...
+عوضی...دستتوبهم نزن...
_نترس....من دیگه واسه خودتم...ما زن و شوهریم حسودچه...کسی نمیدزدتم..
+نکن روانی...مگه قرار نبود منو بکشی؟..
_چجوری دلم بیاد خانم خوشگلم و بکشم؟
+با من حرف نزن عوضی....
بد قول!
_میخوای اونقدر بغلت کنم که اون بغلو یادت بره؟..
روی پنجه هام پا شدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و بغلشکردم...
برای جواب فقط دستشو رو پهلو هام گذاشت و لبخند خشک و خالی ای زد...
+باشگاه بودی؟..
_تا نیم ساعت پیش آره!
در عمارت باز شد...
+...هه...شما؟...جونگکوک غریبه هه کیه؟..
بیشتر که زل زدم ...
@نیلو ام دیگه...
_خوش اومدی...با من هماهنگ بود...
همدیگرو بغل کردن و رفتن سمت مبل...و حرف زدن رو شروع کردن!
تولدم بود... من باید بغلش میکردم؟...منو بغل نکرد...ولی این....اونجا بود که صدای شکستن قلبم رو شنیدم...پودر شد...و قلبم کاملا از بین رفت!
از پله ها بالا رفتم و روی تخت نشستم و گریه کردم...از شانس بدم و شانس خوب دختری که ازش بدم میاد...
۱۰ دقیقه دیگه...
درو باز کرد...و اومد داخل...
_اتت...
اشکامو پاک کردم..
از جام پا شدم و رفتم سمت کمد که وسایلامو جمع کنم و برم.
چون زیر قولش زده بود..بهم قول داده بود باهاش کاری نداشته باشه......و تا وقتی زن و شوهریم...زن یا مردی تو زندگیمون نباشه...
_این مسخره بازیا چیه....
سمت بالکن رفتم
+قرار بود هیچ زنی تو زندگیت نباشه(گریه و داددددد)
_مگه هستتت؟..
+آره پس این کیه...هر دقیقه پیشته...
۲ساعت گذشت و من پاهامو بغل کرده بودم..
_ات..
همین که درو باز کرد بوی الکل کل اتاقو برداشت...
+..
_..ببینمت...به من نگاه کن...!
...صورتمو بر گردوند طرفش...
_چیشد به تو؟...
+نکن برو اونور.....
_چی خانممو ناراحت کرده؟...
+گمشو.....
_الان مشکلت اون بغله؟..
+آره...اگه بادیگاردا ببینن و برن به یکی بگن.. آبرومون پیش همه میره!.
_میدونستی....مشکل تو آبرو نیست...
جلو اومد و دستشو دور باسنم حلقه کرد..
_تو داری حسودی میکنی به این دختر...
دستشو به بخش های حساسم نزدیک میکرد...
+عوضی...دستتوبهم نزن...
_نترس....من دیگه واسه خودتم...ما زن و شوهریم حسودچه...کسی نمیدزدتم..
+نکن روانی...مگه قرار نبود منو بکشی؟..
_چجوری دلم بیاد خانم خوشگلم و بکشم؟
+با من حرف نزن عوضی....
بد قول!
_میخوای اونقدر بغلت کنم که اون بغلو یادت بره؟..
۱۷.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.