part: 57
**
جیمین: هانا قربونت بشم بیا یکم غذا بخور
هانا:میگم گرسنم نیست
جیمین: دوروزه هیچی نخوردی تروخدا یکم بخور
هانا: نمیخورم بخدا گرسنم نیست
جیمین: میدونم سخته میدونم ناراحتی درکت میکنم ولی لطفا یکم بخور
هانا: نمیخورم میخوام بخوابم
دراز کشیدم رو تخت و پتورو رو خودم کشیدم
جیمین: اما...
هانا: جیمین لطفا میخوام بخوابم توام برو بخواب
جیمین: میخوای بغلت کنم تا خوابت ببره
هانا: اره
به بغلش نیاز داشتم
اومد پیشم دراز کشیدو بغلم کرد سرمو بوس کرد بعدم مشغول ناز کردن موهام شد
چشمامو بستم و اشک از چشمام سر خورد و گونمو خیس کرد
جیمین: خواهر خوشگلم قربونت بشم دیگه گریه نکن(بغض)
هانا: بدون اون چطور زندگی کنم
معلوم بود بغض کرده ولی نمیخواست نشون بده
جیمین: زندگی همینه بلاخره یروز هممون میمیریم (بغض)
منم بغلش کردم
ساعت3شب بود ولی نتونستم بخوابم خوابم نمیبرد جیمین خوابیده بود اروم از بغلش اومدم بیرون و پتو رو روش کشیدم رفتم داخل بالکن و به ستاره هایی زل زدم که الان بهترین دوستم جزو یکی از اونا بود ی ستاره تو اسمون
با دیدن ماه یاد اون حرف اونوو افتادم که گف ازین به بعد به مینوو بگیم ماه که بدون اون دنیامون تیره و تاریکه بازم گریم گرفت
هانا: یعنی کی دوباره میتونم ببینمت چقد دیگه باید برای دوباره دیدنت، بغل کردنت صبر کنم (گریه)
هانا: دلم برات تنگ شده، میدونی با رفتنت باعث ناراحتی میلیون ها ادم شدی میدونی بعد تو دیگه خیلیا دیگه ماه ی ندارن که زندگیشونو روشن کنه(گریه)
فقط ی راه بود که میتونستم این دلتنگیرو رفع کنم و زودتر پیش مینوو برم باید اونکارو انجام میدادم و این زندگیه لعنتی رو تموم میکردم
جیمین: هانا قربونت بشم بیا یکم غذا بخور
هانا:میگم گرسنم نیست
جیمین: دوروزه هیچی نخوردی تروخدا یکم بخور
هانا: نمیخورم بخدا گرسنم نیست
جیمین: میدونم سخته میدونم ناراحتی درکت میکنم ولی لطفا یکم بخور
هانا: نمیخورم میخوام بخوابم
دراز کشیدم رو تخت و پتورو رو خودم کشیدم
جیمین: اما...
هانا: جیمین لطفا میخوام بخوابم توام برو بخواب
جیمین: میخوای بغلت کنم تا خوابت ببره
هانا: اره
به بغلش نیاز داشتم
اومد پیشم دراز کشیدو بغلم کرد سرمو بوس کرد بعدم مشغول ناز کردن موهام شد
چشمامو بستم و اشک از چشمام سر خورد و گونمو خیس کرد
جیمین: خواهر خوشگلم قربونت بشم دیگه گریه نکن(بغض)
هانا: بدون اون چطور زندگی کنم
معلوم بود بغض کرده ولی نمیخواست نشون بده
جیمین: زندگی همینه بلاخره یروز هممون میمیریم (بغض)
منم بغلش کردم
ساعت3شب بود ولی نتونستم بخوابم خوابم نمیبرد جیمین خوابیده بود اروم از بغلش اومدم بیرون و پتو رو روش کشیدم رفتم داخل بالکن و به ستاره هایی زل زدم که الان بهترین دوستم جزو یکی از اونا بود ی ستاره تو اسمون
با دیدن ماه یاد اون حرف اونوو افتادم که گف ازین به بعد به مینوو بگیم ماه که بدون اون دنیامون تیره و تاریکه بازم گریم گرفت
هانا: یعنی کی دوباره میتونم ببینمت چقد دیگه باید برای دوباره دیدنت، بغل کردنت صبر کنم (گریه)
هانا: دلم برات تنگ شده، میدونی با رفتنت باعث ناراحتی میلیون ها ادم شدی میدونی بعد تو دیگه خیلیا دیگه ماه ی ندارن که زندگیشونو روشن کنه(گریه)
فقط ی راه بود که میتونستم این دلتنگیرو رفع کنم و زودتر پیش مینوو برم باید اونکارو انجام میدادم و این زندگیه لعنتی رو تموم میکردم
۷.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.