فیک :خیانت اقای جئون
#فیک:خیانتاقایجئون
#پارت:۱۱
ا.ت
روی نمیکت نشسته بودم ک یهو دستی رو شونم قرار گرفت وقتی سرمو اوردم بالا....اون .اون
رزی ویو
داشتم تو پارک قدم میزدم ک دختری نظرمو جلب کرد رفتم پیشش دستمو گذاشتم رو شونش اون ا.ت بود ا.ت یکی از بهترین رفیقامه
رزی:ا.ت خودتی*خوشحال*
ا.ت:اوهوم*بغض*
رزی:چرا داری گریه میکنی؟
ا.ت:بیا بریم اون روستوران میگم
رزی:اوک
*تو روستوران*
رزی:خب بگو میشنوم
ا.ت*همه چیز رو توضیح میده*
رزی: فک نمیکردم اینقد عوضی باشه
ا.ت:م..منم
رزی:اشکالی نداره من از دوتاتون مراقبط میکنم
ا.ت:...
رزی:نظرت چیه واسه چند سالی بریم دبی؟
ا.ت:اوهوم*بغض شدید*
میدونم کمه ولی تازه از بیرون برگشتم بزارید ی چیزی بخورم میزارم
#پارت:۱۱
ا.ت
روی نمیکت نشسته بودم ک یهو دستی رو شونم قرار گرفت وقتی سرمو اوردم بالا....اون .اون
رزی ویو
داشتم تو پارک قدم میزدم ک دختری نظرمو جلب کرد رفتم پیشش دستمو گذاشتم رو شونش اون ا.ت بود ا.ت یکی از بهترین رفیقامه
رزی:ا.ت خودتی*خوشحال*
ا.ت:اوهوم*بغض*
رزی:چرا داری گریه میکنی؟
ا.ت:بیا بریم اون روستوران میگم
رزی:اوک
*تو روستوران*
رزی:خب بگو میشنوم
ا.ت*همه چیز رو توضیح میده*
رزی: فک نمیکردم اینقد عوضی باشه
ا.ت:م..منم
رزی:اشکالی نداره من از دوتاتون مراقبط میکنم
ا.ت:...
رزی:نظرت چیه واسه چند سالی بریم دبی؟
ا.ت:اوهوم*بغض شدید*
میدونم کمه ولی تازه از بیرون برگشتم بزارید ی چیزی بخورم میزارم
۲.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.