فیک کوک (عشق پنهان)

فیک کوک (عشق پنهان)
پارت²⁸
از زبان ا.ت:
رفتم پایین برعکس همیشه جونککوک نبود یه چند ساعتی همینطور ول میچرخیدم که در عمارت باز شد و جونگکوک و یه دختره که نمیشناختمش با خنده های بلندشون وارد عمارت شدن،واییی دیگه مغزم تحمل شناخت یه شخص جدید رو نداره
دست به سینه و با نگاه های طلبکارانه ام بهشون زل زدم و گفتم: به به صدای خنده هاتون کل عمارت رو گرفته
جونککوک خنده اش تموم شد ولی هنوز لبخند میزد و گفت: ا.ت این دوستمه،یونا
یونا درحالی که کاملا چسبیده بود به جونگکوک با لحن چندشش گفت: وای میدونستم کوچولو ای ولی نه انقدر
و بعد شروع به خنده های بلند چندشش کرد اوق
با حرص به جونککوک و یونا نگاه انداختم و خنده ریز از سر حرصی بهشون کردم
رو به یونا گفتم: جالبه یعنی الان سن مامانبزرگم رو داری
یونا خنده عصبی کرد
گفتم: خوش بگذره و رفتم تو آشپزخونه
خودمو مشغول درست کردن یه چیزی کردم که خودمم نمیدونم چی فقط میخواستم مشغول شم
داشتم گوجه هارو وحشیانه خورد میکردم و با خودم غر غر میکردم که دست های یکی روی شونه ام اومد
گفت: ا.ت آروم باش چته
گفتم: چیزیم نیست عالیم.
گفت: نکنه حسودیت شده؟
گفتم: منو حسودی؟هه




#لیسا #جونگکوک #فیک #فیک_بی_تی_اس #بلک_پینک #بی_تی_اس
#lisa #jungkook #bts #black_pink‌