درخواستی
#درخواستی
پارت³
ویو ا٫ت
جیمین امروز زود میره شرکت منم همین که رفت بدون اینکه با خبر بشه میرم سر جلسه از اونجایی که قرارداد خیلی مهمی بود و طرف آدم بانفوذی بود تو رستوران قرار گذاشته بودن و فقط من..رئیسم و همون مردِ صاحب قراردادِ تو جلسه شرکت داشتیم
الان ساعت⁶صبحه به جیمین که خوابیده بود نگاهی انداختم درسته روی یه تخت میخوابیدیم اما جیمین مثل قبل بغلم نمیکرد با فاصله و پشت بهم میخوابید
بوسهای روی موهاش گذاشتم و رفتم صبحانه درست کنم از پله ها اومدم پایین و رفتم سمت آشپزخونه مشغول درست کردن صبحانه بودم که جیمین از پله ها اومد پایین موهاش خیس بود و ریخته بود روی صورتش که از همیشه جذابترش کرده بود حتما داشته دوش میگرفته رفتم سمتش و بغلش کردم اما اون بیحرکت موند و بغلم نکرد مشخص بود هنوز ناراحته سعی کردم به روی خودم نیارم و با لبخند ازش جدا شدم:
+صبح بخیر موچی جذابم(با خنده رویی)
_صبح بخیر (سرد و از بغل ا٫ت رد شد)
+(از رفتار سردش یکم ناراحت شدم...داشت آب میخورد که رفتم سمتش)
+بیا صبحونه بخور قبل اینکه بری(لبخند)
_تو شرکت یه چیزی میخورم(سرد)
+ولی....باشه هرجور راحتی(ناراحت و سرشو انداخت پایین)
_چرا صبح به این زودی بیدار شدی خواب میموندی(سرد)
+(یکم استرس گرفتم چون وقتایی که جیمین مجبور میشد صبح زود بره شرکت منو بیدار نمیکرد و میزاشت خواب بمونم میگفت دلش نمیاد بیدارم کنه ولی اینبار بخاطر جلسه زود بیدار شدم)
+خ..خب چیزه..خواستم واسه شوهرم صبحونه درست کنم و بدرقش کنم مشکلش چیه(یکم استرسی)
_لازم نیست میتونی برگردی بخوابی(سرد)
+عزیزم چرا اینطوری میکنی؟داری با رفتارات ناراحتم میکنی...هنوز بخاطر موضوع دو شب پیشه؟
_ا٫ت نمیخوام دربارش حرف بزنم دوباره اون موضوعو باز نکن که به نفع هیچکدوممون نیست(میره بالا تا لباساشو عوض کنه)
+(وای همینجوریش هم ناراحته ازم اگر از قرار امروز با خبر بشه منو میکشه ولی چاره ای ندارم باید برم... چندمین بعد جیمین با کت و شلوار از اتاق اومد بیرون و بدون خداحافظی از خونه زد بیرون اوفففف خدایا خودت بهم رحم کن..همین که رفت بدو رفتم تو اتاق و حاضر شدم یکم میکاپ کردم و لباسامو پوشیدم موهامو شونه زدم و باز گذاشتمش تو آینه به خودم نگاه کردم شیک و ساده!عالیه
زود سوار ماشینم شدم و سمت رستوران حرکت کردم
ویو جیمین:
اصلا دلم نمیخواد فرشتمو ناراحت کنم ولی از دستش ناراحت بودم اینجوری هم یکم تنبیه میشد یکم از خونه دور شده بودم که یادم اومد پرونده مهمی رو تو خونه جا گذاشتم مجبور شدم برگردم که دیدم ا٫ت داره میره بیرون پس واسه همین بیدار شده بود خیلی عصبی بودن چرا بهم نگفت میخواد بره بیرون بیخیال پرونده شدم و تعقیبش کردم که...
ادامه دارد....
پارت³
ویو ا٫ت
جیمین امروز زود میره شرکت منم همین که رفت بدون اینکه با خبر بشه میرم سر جلسه از اونجایی که قرارداد خیلی مهمی بود و طرف آدم بانفوذی بود تو رستوران قرار گذاشته بودن و فقط من..رئیسم و همون مردِ صاحب قراردادِ تو جلسه شرکت داشتیم
الان ساعت⁶صبحه به جیمین که خوابیده بود نگاهی انداختم درسته روی یه تخت میخوابیدیم اما جیمین مثل قبل بغلم نمیکرد با فاصله و پشت بهم میخوابید
بوسهای روی موهاش گذاشتم و رفتم صبحانه درست کنم از پله ها اومدم پایین و رفتم سمت آشپزخونه مشغول درست کردن صبحانه بودم که جیمین از پله ها اومد پایین موهاش خیس بود و ریخته بود روی صورتش که از همیشه جذابترش کرده بود حتما داشته دوش میگرفته رفتم سمتش و بغلش کردم اما اون بیحرکت موند و بغلم نکرد مشخص بود هنوز ناراحته سعی کردم به روی خودم نیارم و با لبخند ازش جدا شدم:
+صبح بخیر موچی جذابم(با خنده رویی)
_صبح بخیر (سرد و از بغل ا٫ت رد شد)
+(از رفتار سردش یکم ناراحت شدم...داشت آب میخورد که رفتم سمتش)
+بیا صبحونه بخور قبل اینکه بری(لبخند)
_تو شرکت یه چیزی میخورم(سرد)
+ولی....باشه هرجور راحتی(ناراحت و سرشو انداخت پایین)
_چرا صبح به این زودی بیدار شدی خواب میموندی(سرد)
+(یکم استرس گرفتم چون وقتایی که جیمین مجبور میشد صبح زود بره شرکت منو بیدار نمیکرد و میزاشت خواب بمونم میگفت دلش نمیاد بیدارم کنه ولی اینبار بخاطر جلسه زود بیدار شدم)
+خ..خب چیزه..خواستم واسه شوهرم صبحونه درست کنم و بدرقش کنم مشکلش چیه(یکم استرسی)
_لازم نیست میتونی برگردی بخوابی(سرد)
+عزیزم چرا اینطوری میکنی؟داری با رفتارات ناراحتم میکنی...هنوز بخاطر موضوع دو شب پیشه؟
_ا٫ت نمیخوام دربارش حرف بزنم دوباره اون موضوعو باز نکن که به نفع هیچکدوممون نیست(میره بالا تا لباساشو عوض کنه)
+(وای همینجوریش هم ناراحته ازم اگر از قرار امروز با خبر بشه منو میکشه ولی چاره ای ندارم باید برم... چندمین بعد جیمین با کت و شلوار از اتاق اومد بیرون و بدون خداحافظی از خونه زد بیرون اوفففف خدایا خودت بهم رحم کن..همین که رفت بدو رفتم تو اتاق و حاضر شدم یکم میکاپ کردم و لباسامو پوشیدم موهامو شونه زدم و باز گذاشتمش تو آینه به خودم نگاه کردم شیک و ساده!عالیه
زود سوار ماشینم شدم و سمت رستوران حرکت کردم
ویو جیمین:
اصلا دلم نمیخواد فرشتمو ناراحت کنم ولی از دستش ناراحت بودم اینجوری هم یکم تنبیه میشد یکم از خونه دور شده بودم که یادم اومد پرونده مهمی رو تو خونه جا گذاشتم مجبور شدم برگردم که دیدم ا٫ت داره میره بیرون پس واسه همین بیدار شده بود خیلی عصبی بودن چرا بهم نگفت میخواد بره بیرون بیخیال پرونده شدم و تعقیبش کردم که...
ادامه دارد....
۲۶.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.