(پارت 23) فیک دستبند عشق 💖
#مامان
داشتم به لیسا فکر میکردم که دکتر اومد و گفت
دکتر:میتونید اقای بیونگ اوکی رو ببرید خونه
من:باشه ممنون😊
رفتم بچه ها رو صدا زدم همه اومدن
من:بچه ها دکتر گفت میتونید بابا رو ببریم😉
سومی:خداروشکر بخیر گذشت
لیسا:خداراشکر😊
می سو :مامان کوک و لیسا هم میان خونه ما
یون جون:اره مامان میان خونه ما
من:نمیدونم باید از خودشون بپرسیم، خب لیسا ، کوک نظرتون چی میاین
لیسا:نمیدونم، هرچی کوک بگه اصلا
کوک:باشه بریم
لیسا:😊
داشتم به لیسا فکر میکردم که دکتر اومد و گفت
دکتر:میتونید اقای بیونگ اوکی رو ببرید خونه
من:باشه ممنون😊
رفتم بچه ها رو صدا زدم همه اومدن
من:بچه ها دکتر گفت میتونید بابا رو ببریم😉
سومی:خداروشکر بخیر گذشت
لیسا:خداراشکر😊
می سو :مامان کوک و لیسا هم میان خونه ما
یون جون:اره مامان میان خونه ما
من:نمیدونم باید از خودشون بپرسیم، خب لیسا ، کوک نظرتون چی میاین
لیسا:نمیدونم، هرچی کوک بگه اصلا
کوک:باشه بریم
لیسا:😊
۴۶.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.