فیک کوک ( عشق مافیا ) پارت ۲۶
از زبان ا/ت
( ۳ روز بعد )
هیچی نمیخورم حتی آب الان سه روزه اینقدر گشنگی میکشم تا بمیرم
دوباره یکی اومد توی اتاق بازم آجوما بود که شامم رو آورده بود
گذاشت جلومو گفت : ا/ت خواهش میکنم یه چیزی بخور به خودت نگاه کن داری از دست میری گفتم : نه... نمیخوام ببرش لطفاً زحمت نکش هی از پله ها نیا بالا آجوما ، گفت : اما... گفتم : نمیخوام آجوما دوباره رفت و مثل همین چند روز در پشته سرش قفل شد
از زبان کوک
سره میزه شام نشستم که آجوما رو دیدم دوباره سینی دستش و داره میاد پایین وقتی رسید بهم گفتم : دوباره چیزی نخورد گفت : آره اگر اینطوری ادامه بده مطمئنن روز به روز ضعیف تر میشه و آخرش میمیره
سینی رو از دستش گرفتم و گفتم : خودم میرم پیشش داشتم میرفتم که آجوما از بازوم گرفت و گفت : جونگ کوک با آرامش باهاش حرف بزن زیاد تند نرو گفتم : باشه خیالت راحت رفتم بالا.....
( ۳ روز بعد )
هیچی نمیخورم حتی آب الان سه روزه اینقدر گشنگی میکشم تا بمیرم
دوباره یکی اومد توی اتاق بازم آجوما بود که شامم رو آورده بود
گذاشت جلومو گفت : ا/ت خواهش میکنم یه چیزی بخور به خودت نگاه کن داری از دست میری گفتم : نه... نمیخوام ببرش لطفاً زحمت نکش هی از پله ها نیا بالا آجوما ، گفت : اما... گفتم : نمیخوام آجوما دوباره رفت و مثل همین چند روز در پشته سرش قفل شد
از زبان کوک
سره میزه شام نشستم که آجوما رو دیدم دوباره سینی دستش و داره میاد پایین وقتی رسید بهم گفتم : دوباره چیزی نخورد گفت : آره اگر اینطوری ادامه بده مطمئنن روز به روز ضعیف تر میشه و آخرش میمیره
سینی رو از دستش گرفتم و گفتم : خودم میرم پیشش داشتم میرفتم که آجوما از بازوم گرفت و گفت : جونگ کوک با آرامش باهاش حرف بزن زیاد تند نرو گفتم : باشه خیالت راحت رفتم بالا.....
۹۳.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.