خون آشام من پارت ۳
*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~
*بعد چند مین
یونا : مسافرین گرامی هم اکنون ما به مقصد رسیدم لطفا وسایلتون رو بردارید و گورتون رو گم کنید با تشکر
ا/ت و آنا : درحالی که میخندیدن وسایلشون رو برداشتن و رفتن پایین
آنا: میگم این جنگله زیاد تاریک نیست؟
ا/ت : خو جنگله با این همه درختی که داره باید تاریک باشه
آنا: آره ولی دیگه زیادی تاریکه
ا/ت : خدایا منو شیرموز کن
یونا : اگه حرف هاتون تموم شد دنبالم بیاد که یه وقت لولو نیاد آنا رو بخوره
آنا: هی یونای
یونا: یونای؟
آنا: غلط خوردم
یونا : آفرین حالا بیاید
ا/ت چراغ قوه اش رو در آورد و روشنش کرد
*ویو ادمین گلتون *
بعد چند مین به یجا رسیدن و چادر پهن کردن
آنا لپ تابش رو روشن کرد و یه فیلم عاشقانه غمگین گذاشت ا/ت و یونا هم خوراکی ها رو آوردن
* فیلم تمام شد😐
آنا: هقققق آخه چرا دختره باید میمرد هققق
ا/ت : هق اون خودشو فدای پسره کرد هقققق
یونا : هق در صورتی که هق پسره همش بهش میگفت هق برو دوست ندارم هقققققق(به به بهبه حال میکنید چی مینویسم 😂)
و آنها تا یه ساعت دیگر گریه کردند که یونا گفت
هق بسه دیگه خیلی گریه کردیم بریم یکم بخوابیم
آنا و ا/ت: باشه هق
دیگه اومدن جا انداختن خوابیدن
بعد چند ساعت هم بیدار شدن یه چی خوردن به ساعت نگاه کردن ساعت ۶ بود هوا هم سرد شده بود که .......
اسلاید ۲ عکس جنگل
اسلاید ۳ خیابونی که یونا ازش اومد😐😂
*بعد چند مین
یونا : مسافرین گرامی هم اکنون ما به مقصد رسیدم لطفا وسایلتون رو بردارید و گورتون رو گم کنید با تشکر
ا/ت و آنا : درحالی که میخندیدن وسایلشون رو برداشتن و رفتن پایین
آنا: میگم این جنگله زیاد تاریک نیست؟
ا/ت : خو جنگله با این همه درختی که داره باید تاریک باشه
آنا: آره ولی دیگه زیادی تاریکه
ا/ت : خدایا منو شیرموز کن
یونا : اگه حرف هاتون تموم شد دنبالم بیاد که یه وقت لولو نیاد آنا رو بخوره
آنا: هی یونای
یونا: یونای؟
آنا: غلط خوردم
یونا : آفرین حالا بیاید
ا/ت چراغ قوه اش رو در آورد و روشنش کرد
*ویو ادمین گلتون *
بعد چند مین به یجا رسیدن و چادر پهن کردن
آنا لپ تابش رو روشن کرد و یه فیلم عاشقانه غمگین گذاشت ا/ت و یونا هم خوراکی ها رو آوردن
* فیلم تمام شد😐
آنا: هقققق آخه چرا دختره باید میمرد هققق
ا/ت : هق اون خودشو فدای پسره کرد هقققق
یونا : هق در صورتی که هق پسره همش بهش میگفت هق برو دوست ندارم هقققققق(به به بهبه حال میکنید چی مینویسم 😂)
و آنها تا یه ساعت دیگر گریه کردند که یونا گفت
هق بسه دیگه خیلی گریه کردیم بریم یکم بخوابیم
آنا و ا/ت: باشه هق
دیگه اومدن جا انداختن خوابیدن
بعد چند ساعت هم بیدار شدن یه چی خوردن به ساعت نگاه کردن ساعت ۶ بود هوا هم سرد شده بود که .......
اسلاید ۲ عکس جنگل
اسلاید ۳ خیابونی که یونا ازش اومد😐😂
۶.۲k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.