یک جو غیرت یک دشت برکت
یک جو غیرت یک دشت برکت
لیلی!
روزگار ما روزگار غریبی ست.
مجنون های زمانه،تنوع طلب شده اند،
تعداد لیلی های شان از انگشتان دست فراتر رفته،
هر شب بالشی از جنس هوس زیر سر می گذارند.
برای دیدن قلب و احساس،باید اول دکمه های پیراهن را برایشان باز کنی.
لیلی !
روزگار ما را سیل بی غیرتی برداشته،کاش از آسمان باران غیرت می بارید به قدر یک جو،تا سرزمینم سرشار از برکت و ایمان شود.
مجنون!
روزگار ما روزگار غریبی ست
لیلی های زمانه ی ما انگار از دماغ فیل افتاده اند با دماغ های جراحی و سربالا،
لباس هایی از جنس بی حیایی بر تن می کنند که هر روز نازک و تنگ تر و چسبان تر می شوند.
برای دیدن قلب و احساست باید اول کیف پول را برایشان باز کنی.
مجنون!
روزگار ما روزگار بی عفتی هاست.
تن زمین از زناهای مکرر می لرزد.
چشم آسمان خون می بارد از بی غیرتی ها و بی ناموسی ها.
آغوش لیلی های ما طعم مادر نمی دهد،
آوازهایشان در لالایی خلاصه نمی شود.
روزگاریست...
عطر تند مادربزگ ها هم،بوی زهم فساد گرفته،گویی لب هایشان را در جویی از ماتیک روان شسته اند.
دیگر گیس های خرمایی بافته شده شان عطر پاکی و گندمزار نمی دهد،از هر تار آشفته به رنگ شرابشان،عطر مستی و هرزگی و از لاک ناخن هایشان بوی دورنگی می چکد.
پا بر لب گور دارند و در دنیای مجازی بت ها و خدایان دروغین زمینی برای خود می سازند.
آه مجنون!
لیلی های سرزمین من بلندی و مناعت طبع را فراموش کرده اند، هر روز دامن هایشان کوتاه و کوتاه و کوتاه تر می شود و دیگر جایی برای تربیت فرزندان شان نمی ماند در این دامن های کوتاه و آلوده به بی عفتی.
لیلی!
مجنون!
نمی دانید که چه راحت...
سادگی و عفاف جان می دهند در زیر دامن بی تقوایی.
نگاهم درد می کند از سرطان های زیر پوستی شهر.
به این باور رسیده ام
که ایمان همان آتشی ست که هر کس در آخر الزمان،نمی تواند آنرا در کف دستش نگه دارد.
✴ ✴ ✴ شاعر خانم نازی صالحی ( صبور) ✴ ✴ ✴
#نازی_صالحی
#صبور
#عشق_واقعی
لیلی!
روزگار ما روزگار غریبی ست.
مجنون های زمانه،تنوع طلب شده اند،
تعداد لیلی های شان از انگشتان دست فراتر رفته،
هر شب بالشی از جنس هوس زیر سر می گذارند.
برای دیدن قلب و احساس،باید اول دکمه های پیراهن را برایشان باز کنی.
لیلی !
روزگار ما را سیل بی غیرتی برداشته،کاش از آسمان باران غیرت می بارید به قدر یک جو،تا سرزمینم سرشار از برکت و ایمان شود.
مجنون!
روزگار ما روزگار غریبی ست
لیلی های زمانه ی ما انگار از دماغ فیل افتاده اند با دماغ های جراحی و سربالا،
لباس هایی از جنس بی حیایی بر تن می کنند که هر روز نازک و تنگ تر و چسبان تر می شوند.
برای دیدن قلب و احساست باید اول کیف پول را برایشان باز کنی.
مجنون!
روزگار ما روزگار بی عفتی هاست.
تن زمین از زناهای مکرر می لرزد.
چشم آسمان خون می بارد از بی غیرتی ها و بی ناموسی ها.
آغوش لیلی های ما طعم مادر نمی دهد،
آوازهایشان در لالایی خلاصه نمی شود.
روزگاریست...
عطر تند مادربزگ ها هم،بوی زهم فساد گرفته،گویی لب هایشان را در جویی از ماتیک روان شسته اند.
دیگر گیس های خرمایی بافته شده شان عطر پاکی و گندمزار نمی دهد،از هر تار آشفته به رنگ شرابشان،عطر مستی و هرزگی و از لاک ناخن هایشان بوی دورنگی می چکد.
پا بر لب گور دارند و در دنیای مجازی بت ها و خدایان دروغین زمینی برای خود می سازند.
آه مجنون!
لیلی های سرزمین من بلندی و مناعت طبع را فراموش کرده اند، هر روز دامن هایشان کوتاه و کوتاه و کوتاه تر می شود و دیگر جایی برای تربیت فرزندان شان نمی ماند در این دامن های کوتاه و آلوده به بی عفتی.
لیلی!
مجنون!
نمی دانید که چه راحت...
سادگی و عفاف جان می دهند در زیر دامن بی تقوایی.
نگاهم درد می کند از سرطان های زیر پوستی شهر.
به این باور رسیده ام
که ایمان همان آتشی ست که هر کس در آخر الزمان،نمی تواند آنرا در کف دستش نگه دارد.
✴ ✴ ✴ شاعر خانم نازی صالحی ( صبور) ✴ ✴ ✴
#نازی_صالحی
#صبور
#عشق_واقعی
۲.۸k
۱۸ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.