فیک جیهوپ
فیک جیهوپ
پارت ۳۹
________________
در اتاق کارمو باز کردم. رفتم تو و در و از پشت قفل کردم. نشستم رو صندلیم. به قاب عکس روی میز نگاه کردم ه عکس ات و خودم بود نگاه کردم. حالم بد بود برای همین بی اختیار عکس رو برداشتم و پرتش کردم سمت دیوار . شکست و هزار تیکه شد مث وجود من که بدون ات قراره هزاران هزار تیکه بشه.
"فردا"
"ات"
امروز قرار بود از این عمارت برم قرار بود برای همیشه برم و از اینجا و هوپی دور بشم...
داشتم وسایلم رو جمع میکردم جی هیون اومد تو اتاق و بهم گفت
< دیدی من برنده ام انتقامم رو ازت گرفتم.
♤خیلی عوضی خیلی حالم ازت بهم میخوره
اومد سمتم و گفت
< آره من عوضیم خیلی هم عوضیم تو میخوای چیکار کنی بانوی خیانتکار
خواستم جوابش رو بدم که مکس اومد تواتاق و گفت که قراره بریم.
چمدونمو برداشت و از اتاق رفت بیرون.
جی هیون هم رفت از اتاق بیرون من موندم اتاق مشترکمون با هوپی.
یه بار دیگه به اتاق نگاه کردمو ازش اومدم بیرون.
در ماشین و باز کردم خواستم بشینم که برای آخرین بار به عمارت نگاهی کردم دلم برای اینجا و آدماش تنگ میشد. نشستم تو ماشین و تو دلم با همه خداحافظی کردم حتی با اربابی که باورم نکرد و گفت من خیانت کردم.
"چند ساعت بعد"
کرایه ماشین رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم.
به کاغذی که توی دستم بود نگاه کردم آدرس رو درست اومده بودم. بعد از اینکه رسیدیم به شهر من سوار قطار شدم. مکس با من نیومد ولی این آدرس رو اون بهم داد انگار که یکی از اشنا های دورشون بود. زنگ رو زدم. که یه خانمی از تو حیاط گفت چی شده کیه این وقته شب. درو باز کرد که با دیدن من گفت...
#فیک
پارت ۳۹
________________
در اتاق کارمو باز کردم. رفتم تو و در و از پشت قفل کردم. نشستم رو صندلیم. به قاب عکس روی میز نگاه کردم ه عکس ات و خودم بود نگاه کردم. حالم بد بود برای همین بی اختیار عکس رو برداشتم و پرتش کردم سمت دیوار . شکست و هزار تیکه شد مث وجود من که بدون ات قراره هزاران هزار تیکه بشه.
"فردا"
"ات"
امروز قرار بود از این عمارت برم قرار بود برای همیشه برم و از اینجا و هوپی دور بشم...
داشتم وسایلم رو جمع میکردم جی هیون اومد تو اتاق و بهم گفت
< دیدی من برنده ام انتقامم رو ازت گرفتم.
♤خیلی عوضی خیلی حالم ازت بهم میخوره
اومد سمتم و گفت
< آره من عوضیم خیلی هم عوضیم تو میخوای چیکار کنی بانوی خیانتکار
خواستم جوابش رو بدم که مکس اومد تواتاق و گفت که قراره بریم.
چمدونمو برداشت و از اتاق رفت بیرون.
جی هیون هم رفت از اتاق بیرون من موندم اتاق مشترکمون با هوپی.
یه بار دیگه به اتاق نگاه کردمو ازش اومدم بیرون.
در ماشین و باز کردم خواستم بشینم که برای آخرین بار به عمارت نگاهی کردم دلم برای اینجا و آدماش تنگ میشد. نشستم تو ماشین و تو دلم با همه خداحافظی کردم حتی با اربابی که باورم نکرد و گفت من خیانت کردم.
"چند ساعت بعد"
کرایه ماشین رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم.
به کاغذی که توی دستم بود نگاه کردم آدرس رو درست اومده بودم. بعد از اینکه رسیدیم به شهر من سوار قطار شدم. مکس با من نیومد ولی این آدرس رو اون بهم داد انگار که یکی از اشنا های دورشون بود. زنگ رو زدم. که یه خانمی از تو حیاط گفت چی شده کیه این وقته شب. درو باز کرد که با دیدن من گفت...
#فیک
۱۰.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.