ان من دیگر p52
کتاب خانه هاگوارتز طبق معمول مملو بود از جادو اموزانی بود که برای انجام تکالیف یا درس خواندن امده بودند . به خصوص در زمان امتحانات ترم اول .
یکی از میز ها مطعلق به سه گریفندوری معروف و تک اسلیترینی جدیدشان-دراکو مالفوی- بود .
هرماینی- حاضرم سر 10 گالیون شرط ببندم این سوال توی کوییز ماگل شناسی میاد.
یک جادوگر در کدام سن و برای چه میتواند در خارج از هاگوارتز از جادو استفاده کند؟
صورت هرماینی منتظر جواب از سوی ان سه نفر بود اما دریغ از یک جواب. ناگهان دست رون با شیطنت بالا رفت .
هرماینی- بگو رون
رون- یک جادوگر میتواند زیر سن قانونی برای باد کردن عمه ی بی ادبش از جادو در خارج از هاگوارتز استفاده کند.
و بلافاصله شروع به خندیدن کرد .
هری- خیلی بی مزه ای رون.
با چشم غره ی هرماینی هر دو ساکت شدند . نگاه عاجزامه اش را به دراکو انداخت .
دراکو- خواهش میکنم اینجوری نگام نکن . من سر کلاسا تمرکز نداشتم .
هرماینی-واییییی از دست شما . در سن 18 سالگی برای دفاع از جان خود!
هری- نوک زبونم بود
دراکو-خفه شو پاتح!
هرماینی- این یکی : دلیل نگه داشتن ماگل ها دردنیای تاریکی توسط وزارت سحر و جادو چه بود؟
دراکو- این یکی رو میدونم . به خاطر اذیت شدن جادوگرا توسط ماگل ها
رون- اصلا تو این سوالای احتمالی رو از کجا میدونی؟ این همه چیزو از کجا میدونهههه؟
هرماینی- خود پروفسور ون هلسینگ سر کلاس روش تاکیید کرد.
با ذکر نام ون هلسینگ اخم های دراکو توهم رفت.
هری-چیزی شده؟
دراکو برای گفتن حرفش تردید کرد اما بعد از چند ثانیه مکث ادامه داد
دراکو- نه فقط... ذهنم یکم درگیره .
هرماینی- درگیر چی؟
دراکو- پرفسور ون هلسینگ
توجه هر سه به دراکو جمع شد تا بدانند چه چیز راجب پرفسور ون هلسینگ ذهن او را درگیر کرده . دراکو با دیدن چهره های کنجکاو ادامه داد.
دراکو- اون شبی که...پدرم اومد اینجا داشتم توی راهرو ها قدم میزدم که اتفاقی از جلوی اتاق پرفسور ون هلسینگ رد شدم. داشت با پرفسور اسپارکلر (رزالیند) صحبت میکرد. دقیق نفمیدم چی میگفتن ولی ... به نظرم یکم عجیب بود. صحبت از پیدا کردن یه چیزی بود. یه چیزی که اگه بقیه بفهمن تو دردسر میفتن. اسپارکلر سعی داشت منصرفش کنه... بقیشم نفمیدم چیشد.
اخم هر سه در هم رفت . فکر اینکه پرفسور های محبوبشان نقشه ی شومی در نظر داشته باشند ذهنشان را اشفته کرد.
رون- ظاهرا امسال هم قراره پر ماجرا باشه !
هرماینی- به نظرتون به دامبلدور بگیم.
هری- فک نکنم فایده داشته باشه . لوسی خیلی تو دل همه جا باز کرده . باید برای حرفمون مدرک معتبر داشته باشیم .
قبل از اینکه کسی پاسخی بدهد زنگ ناهار به صدا در امد.
*سرسرا*
لوسی
بالاخره بعد از یک روز سخت و خسته کننده صدای زنگ ناهار به گوش رسید . راهرو ها پر از جادو اموز ها و استادانی بود که به سمت سرسرای اصلی میرفتند . وارد سرسرا که شدم چشم چرخوندم تا رزالیند رو ببینم اما نبود .خواستم برم تا پیش سیریوس بشینم که چهره پروفسور اسنیپ کنجکاوم کرد . بی توجه به نگاه خیره سیریوس رفتم و کنار اسنیپ نشستم. شونه هاش خمیده بود . چهره ی همیشه رنگ پریدش کمی گلگون شده بود . ننشانه هایی از عرق روی پیشونیش بود . به نظر خوب نمیومد.
-ببخشید پروفسور حالتون خوبه؟
اسنیپ- بله خوبم.
حتی کوچک ترین نگاهی هم بهم نکرد. به دلیل نزدیک بودن بهش میتونستم حرارت تنش رو احساس کنم . حس کردم تب داره . اروم دستم رو نزدیک دستش بردم تا دماش رو چک کنم که با اولین تماس دستم سریع دستشو کشید و با اخم نگاهم کرد. چشماش قرمز شده بود بود . هل کردم و با لکنت گفتم
-ب...بخشید من...منظوری نداشتم . فقط میخواستم دماتون رو چک کنم شما تب-
اسنیپ- بهت که گفتم خوبم لوسی!
حسابی جا خوردم . این اولین باری بود که منو با اسمم صدا میزد . ظاهرا خودش هم متوجه شد و سریع نگاهش رو انداخت به جلو و هیچی نگفت . منم تصمیم گرفتم ادامه ندم. ناهار با نهایت سکوت بین من و اسنیپ سرو شد . بعد از ناهار تصمیم گرفتم برم پیش رزالیند تا دلیل غیبتشو بدونم . به سمت اتاق رزالیند رفتم و بدون در زدن بازش کردم.
-معلوم هم تمام روز رو این تو چع غلطی میکنی ؟ مثلا قرار بود-
با دیدن چهره ی در هم و چشمای اشکی رزالیند خشکم زد .
-چرا رنگت پریده؟ گریه کردی؟
رزی توی شک شدیدی بود .
رزالیند- اون...اون....
-کی؟
رزالیند- اون زندس
-کی زندس ؟ درست بگو متوجه بشم.
رزالیند برای لحظه ای مکث کرد تا خودش رو اروم کنه.
رزالیند- ریگلوس بلک زنده هست !
یکی از میز ها مطعلق به سه گریفندوری معروف و تک اسلیترینی جدیدشان-دراکو مالفوی- بود .
هرماینی- حاضرم سر 10 گالیون شرط ببندم این سوال توی کوییز ماگل شناسی میاد.
یک جادوگر در کدام سن و برای چه میتواند در خارج از هاگوارتز از جادو استفاده کند؟
صورت هرماینی منتظر جواب از سوی ان سه نفر بود اما دریغ از یک جواب. ناگهان دست رون با شیطنت بالا رفت .
هرماینی- بگو رون
رون- یک جادوگر میتواند زیر سن قانونی برای باد کردن عمه ی بی ادبش از جادو در خارج از هاگوارتز استفاده کند.
و بلافاصله شروع به خندیدن کرد .
هری- خیلی بی مزه ای رون.
با چشم غره ی هرماینی هر دو ساکت شدند . نگاه عاجزامه اش را به دراکو انداخت .
دراکو- خواهش میکنم اینجوری نگام نکن . من سر کلاسا تمرکز نداشتم .
هرماینی-واییییی از دست شما . در سن 18 سالگی برای دفاع از جان خود!
هری- نوک زبونم بود
دراکو-خفه شو پاتح!
هرماینی- این یکی : دلیل نگه داشتن ماگل ها دردنیای تاریکی توسط وزارت سحر و جادو چه بود؟
دراکو- این یکی رو میدونم . به خاطر اذیت شدن جادوگرا توسط ماگل ها
رون- اصلا تو این سوالای احتمالی رو از کجا میدونی؟ این همه چیزو از کجا میدونهههه؟
هرماینی- خود پروفسور ون هلسینگ سر کلاس روش تاکیید کرد.
با ذکر نام ون هلسینگ اخم های دراکو توهم رفت.
هری-چیزی شده؟
دراکو برای گفتن حرفش تردید کرد اما بعد از چند ثانیه مکث ادامه داد
دراکو- نه فقط... ذهنم یکم درگیره .
هرماینی- درگیر چی؟
دراکو- پرفسور ون هلسینگ
توجه هر سه به دراکو جمع شد تا بدانند چه چیز راجب پرفسور ون هلسینگ ذهن او را درگیر کرده . دراکو با دیدن چهره های کنجکاو ادامه داد.
دراکو- اون شبی که...پدرم اومد اینجا داشتم توی راهرو ها قدم میزدم که اتفاقی از جلوی اتاق پرفسور ون هلسینگ رد شدم. داشت با پرفسور اسپارکلر (رزالیند) صحبت میکرد. دقیق نفمیدم چی میگفتن ولی ... به نظرم یکم عجیب بود. صحبت از پیدا کردن یه چیزی بود. یه چیزی که اگه بقیه بفهمن تو دردسر میفتن. اسپارکلر سعی داشت منصرفش کنه... بقیشم نفمیدم چیشد.
اخم هر سه در هم رفت . فکر اینکه پرفسور های محبوبشان نقشه ی شومی در نظر داشته باشند ذهنشان را اشفته کرد.
رون- ظاهرا امسال هم قراره پر ماجرا باشه !
هرماینی- به نظرتون به دامبلدور بگیم.
هری- فک نکنم فایده داشته باشه . لوسی خیلی تو دل همه جا باز کرده . باید برای حرفمون مدرک معتبر داشته باشیم .
قبل از اینکه کسی پاسخی بدهد زنگ ناهار به صدا در امد.
*سرسرا*
لوسی
بالاخره بعد از یک روز سخت و خسته کننده صدای زنگ ناهار به گوش رسید . راهرو ها پر از جادو اموز ها و استادانی بود که به سمت سرسرای اصلی میرفتند . وارد سرسرا که شدم چشم چرخوندم تا رزالیند رو ببینم اما نبود .خواستم برم تا پیش سیریوس بشینم که چهره پروفسور اسنیپ کنجکاوم کرد . بی توجه به نگاه خیره سیریوس رفتم و کنار اسنیپ نشستم. شونه هاش خمیده بود . چهره ی همیشه رنگ پریدش کمی گلگون شده بود . ننشانه هایی از عرق روی پیشونیش بود . به نظر خوب نمیومد.
-ببخشید پروفسور حالتون خوبه؟
اسنیپ- بله خوبم.
حتی کوچک ترین نگاهی هم بهم نکرد. به دلیل نزدیک بودن بهش میتونستم حرارت تنش رو احساس کنم . حس کردم تب داره . اروم دستم رو نزدیک دستش بردم تا دماش رو چک کنم که با اولین تماس دستم سریع دستشو کشید و با اخم نگاهم کرد. چشماش قرمز شده بود بود . هل کردم و با لکنت گفتم
-ب...بخشید من...منظوری نداشتم . فقط میخواستم دماتون رو چک کنم شما تب-
اسنیپ- بهت که گفتم خوبم لوسی!
حسابی جا خوردم . این اولین باری بود که منو با اسمم صدا میزد . ظاهرا خودش هم متوجه شد و سریع نگاهش رو انداخت به جلو و هیچی نگفت . منم تصمیم گرفتم ادامه ندم. ناهار با نهایت سکوت بین من و اسنیپ سرو شد . بعد از ناهار تصمیم گرفتم برم پیش رزالیند تا دلیل غیبتشو بدونم . به سمت اتاق رزالیند رفتم و بدون در زدن بازش کردم.
-معلوم هم تمام روز رو این تو چع غلطی میکنی ؟ مثلا قرار بود-
با دیدن چهره ی در هم و چشمای اشکی رزالیند خشکم زد .
-چرا رنگت پریده؟ گریه کردی؟
رزی توی شک شدیدی بود .
رزالیند- اون...اون....
-کی؟
رزالیند- اون زندس
-کی زندس ؟ درست بگو متوجه بشم.
رزالیند برای لحظه ای مکث کرد تا خودش رو اروم کنه.
رزالیند- ریگلوس بلک زنده هست !
۷.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.