تک پارتی:« وقتی دکتر بود اما..»
تک پارتی:« وقتی دکتر بود اما..»
در اتاق دختر رو زد و بعد اروم در رو از چارچوب فاصله داد..
سونگمین و دستیاراش سمت تخت دختر رفتن..مادر دختر از روی مبل کوچیک کنار تخت بلند شد
مادرش تعظیمی کرد و یه دخترش که رو تخت خوابیده بود نگاه کرد
سونگمین لبخندی زد
«انگار حالت خوبه ا.ت..عمل با موفقیت مواجه شد..فقط باید چند هفته تحت کنترلمون باشی»
مادر ا.ت اهی از خیال راحتش بابت اینکه دخترش دیگه خوب میشه کشید
دختر سمت سونگمین برگشت
«منظورتون از چند روز یعنی ..؟؟»
«خب منظورم از چند هفته یعنی 2 هفته یا 3 هفتس»
دختر چشمش رو داخل کاسه چرخوند
«چرا اینقدر طولانی؟؟»
سونگمین لبخندی زد و سمت تخت رفت
«تو تازه جراحی کردی ..جراحیت هم خیلی ریکسی بود..برای همین باید تحته کنترل باشی»
دختر هومی گفت و سرش رو طرف پنجره بزرگ تخت چرخوند
مادر دختر چند تا سوال پرسید و بعد از دکتر تشکر کرد
«دخترم..گشنت نیست؟؟»
«هوم..چرا»
یکی از دستیار های سونگمین طرف مادر ا.ت برگشت
«میتونم تا بوفه همراهیتون کنم»
۰۰
بعد از اینکه مادرش رفت دکتر ها هم کم کم رفتن..
سونگمین هنوز تو اتاق بود..
«ا.ت»
دختر طرف پسر گشت
«مطمئنی حالت خوبه؟؟ شکمت درد نمیکنه؟؟ حالت تهوع نداشتی؟؟»
دختر.کمی فکر کرد و بعد سرش رو به علامت نه تکون داد
«میتونی غذا ها رو حضم کنی؟؟»
«چیزی شده؟؟»
«نه..فقط میخواستم مطمئن بشم حالت خوب»
«حالم خوبهه»
دختر با لحن کشیده گفت
«خسته شدی مگه نه؟؟»
«از.چی؟؟»
«از اینکه همش میومدی بیمارستان..»
«خیلی..خیلی..دوره ی بدی بود»
سونگمین خنده ایی کرد
«دیگه تموم شد..دیگه خبری از قش کردن ها..دلدرد ها..حالت تهوع ها نیست»
دختر لبخند محوی زد و سری تکون داد
نگاهش به سونگمین انداخت
«موهاتونو کوتاه کردین.. بهتون میاد»
پسر از اینکه دختر از مدل موهاش تعریف کرد خنده ایی کرد
«ممنونم..خوب استراحت کن تا.خوب خوب شی»
سونگمین گفت و سمت در رفت و از اتاق دختر خارج شد
نفس عمیقی کشید ..بغض توی گلوش رو قورت داد
«کی میتونم بهش بگم..؟..کی میتونم بهش بگم چقدر ترسیدم تا بهوش نیاد..کی میتونم بهش بگم چقدر نگرانش بودم..کی میتونم بهش بگم...
چقدر دوستش دارم..!»
بغضش رو قورت داد و نگاهی به در بسته اتاق کرد و سمت دفترش حرکت کرد..
"هانورا"
در اتاق دختر رو زد و بعد اروم در رو از چارچوب فاصله داد..
سونگمین و دستیاراش سمت تخت دختر رفتن..مادر دختر از روی مبل کوچیک کنار تخت بلند شد
مادرش تعظیمی کرد و یه دخترش که رو تخت خوابیده بود نگاه کرد
سونگمین لبخندی زد
«انگار حالت خوبه ا.ت..عمل با موفقیت مواجه شد..فقط باید چند هفته تحت کنترلمون باشی»
مادر ا.ت اهی از خیال راحتش بابت اینکه دخترش دیگه خوب میشه کشید
دختر سمت سونگمین برگشت
«منظورتون از چند روز یعنی ..؟؟»
«خب منظورم از چند هفته یعنی 2 هفته یا 3 هفتس»
دختر چشمش رو داخل کاسه چرخوند
«چرا اینقدر طولانی؟؟»
سونگمین لبخندی زد و سمت تخت رفت
«تو تازه جراحی کردی ..جراحیت هم خیلی ریکسی بود..برای همین باید تحته کنترل باشی»
دختر هومی گفت و سرش رو طرف پنجره بزرگ تخت چرخوند
مادر دختر چند تا سوال پرسید و بعد از دکتر تشکر کرد
«دخترم..گشنت نیست؟؟»
«هوم..چرا»
یکی از دستیار های سونگمین طرف مادر ا.ت برگشت
«میتونم تا بوفه همراهیتون کنم»
۰۰
بعد از اینکه مادرش رفت دکتر ها هم کم کم رفتن..
سونگمین هنوز تو اتاق بود..
«ا.ت»
دختر طرف پسر گشت
«مطمئنی حالت خوبه؟؟ شکمت درد نمیکنه؟؟ حالت تهوع نداشتی؟؟»
دختر.کمی فکر کرد و بعد سرش رو به علامت نه تکون داد
«میتونی غذا ها رو حضم کنی؟؟»
«چیزی شده؟؟»
«نه..فقط میخواستم مطمئن بشم حالت خوب»
«حالم خوبهه»
دختر با لحن کشیده گفت
«خسته شدی مگه نه؟؟»
«از.چی؟؟»
«از اینکه همش میومدی بیمارستان..»
«خیلی..خیلی..دوره ی بدی بود»
سونگمین خنده ایی کرد
«دیگه تموم شد..دیگه خبری از قش کردن ها..دلدرد ها..حالت تهوع ها نیست»
دختر لبخند محوی زد و سری تکون داد
نگاهش به سونگمین انداخت
«موهاتونو کوتاه کردین.. بهتون میاد»
پسر از اینکه دختر از مدل موهاش تعریف کرد خنده ایی کرد
«ممنونم..خوب استراحت کن تا.خوب خوب شی»
سونگمین گفت و سمت در رفت و از اتاق دختر خارج شد
نفس عمیقی کشید ..بغض توی گلوش رو قورت داد
«کی میتونم بهش بگم..؟..کی میتونم بهش بگم چقدر ترسیدم تا بهوش نیاد..کی میتونم بهش بگم چقدر نگرانش بودم..کی میتونم بهش بگم...
چقدر دوستش دارم..!»
بغضش رو قورت داد و نگاهی به در بسته اتاق کرد و سمت دفترش حرکت کرد..
"هانورا"
۱۵.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.