now post
part 3۵✨🪐
کوک: من روی تصمیمم مطمئنم چند روز هم فکر کن و بهم خبر بده،من حرف قبلیت رو به روی مستی میزارم و به خاطر همین هم بهت وقت دادم
دهنم باز مونده بود که کوک از اتاق رفت بیرون
نفسم رو که نگه داشته بودم رو بیرون دادم
لیتا:واییی نزدیک بود بمیرم،،،،،،،این چه کاری بود که کرد؟
خودم شروعش کردم و اول گفتم دوستش دارم و واقعا هم دوستش داشتم جونم رو واسش میدادم ولی الان تو این وضعیت فقط بد تر میشد اکه قبول میکردم.
ولییی تصمیم گرفتم که قبول کنم چون حس میکنم دوتایی قوی تر باشیم میدونم خیلی کلیشه گفت مولی قبول کنید که درستشم همینه
در عین ناباوری اون شب رو راحت خوابیدم و وقتی بیدار شدم ساعت ۱ ظهر بود.
خوشحال بودم خیلی خوشحال بودم
لینا: بالاخره تونستم بخوابمممممم
بلند شدم و کارامو انجام دادم و رفتم پایین که دیدم
به به
لینا:چطونه شماها؟
نامی:دیشب من مریض بودم و به بقیه انتقال دادم
لینا:ای بابا تو همین هیری ویری لینو کم داشتیم
کوک:خوب خوابیدی؟
لینا:اوو ،،،اره ،،مرسی
کوک:خواهش میکنم
ته مسخرمون کرد و گفت
ته:بعد من حرف میزنم ناراحتم میشید🤣
لینا:تههههه
ته:باشههه ببخشید🤣
لینا:خب جیمین کجاست امروز خیلی باهاش کار دارم
ته:لینا جیمین هم مریضه و خوابه الان
جیمین جدیدن به خاطر کارش خیلی خودشو اذیت میکرد و ضعیف شده بود
رفتم پیشش و دیدم توی تب داره میسوزه
بلند و نگران گفتم
لینا:این چرا انقدر تب داره؟؟؟
نامی:من ده دقیقه پیش بهش سر زدم حالش خوب بود.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
با معذرت خواهی فروان این پارت جدید و ببخشید که دوروز پارت نزاشتم این پا ت کمه چون من این دوروز گوشیم رو توی رستوران جا گذاشته بودم و تازه امشب گرفتمش.
و امروز هم نتونستم بنویسم چون باید ۵۰تا کار میزدم و تحویل میدادم،و بد تر از همه امتحان داشتم هنوز که هنوزه هم نخوندم.
خسته شدم🤣
و واقعا مرسی که درک میکنید 🫀🫀
کوک: من روی تصمیمم مطمئنم چند روز هم فکر کن و بهم خبر بده،من حرف قبلیت رو به روی مستی میزارم و به خاطر همین هم بهت وقت دادم
دهنم باز مونده بود که کوک از اتاق رفت بیرون
نفسم رو که نگه داشته بودم رو بیرون دادم
لیتا:واییی نزدیک بود بمیرم،،،،،،،این چه کاری بود که کرد؟
خودم شروعش کردم و اول گفتم دوستش دارم و واقعا هم دوستش داشتم جونم رو واسش میدادم ولی الان تو این وضعیت فقط بد تر میشد اکه قبول میکردم.
ولییی تصمیم گرفتم که قبول کنم چون حس میکنم دوتایی قوی تر باشیم میدونم خیلی کلیشه گفت مولی قبول کنید که درستشم همینه
در عین ناباوری اون شب رو راحت خوابیدم و وقتی بیدار شدم ساعت ۱ ظهر بود.
خوشحال بودم خیلی خوشحال بودم
لینا: بالاخره تونستم بخوابمممممم
بلند شدم و کارامو انجام دادم و رفتم پایین که دیدم
به به
لینا:چطونه شماها؟
نامی:دیشب من مریض بودم و به بقیه انتقال دادم
لینا:ای بابا تو همین هیری ویری لینو کم داشتیم
کوک:خوب خوابیدی؟
لینا:اوو ،،،اره ،،مرسی
کوک:خواهش میکنم
ته مسخرمون کرد و گفت
ته:بعد من حرف میزنم ناراحتم میشید🤣
لینا:تههههه
ته:باشههه ببخشید🤣
لینا:خب جیمین کجاست امروز خیلی باهاش کار دارم
ته:لینا جیمین هم مریضه و خوابه الان
جیمین جدیدن به خاطر کارش خیلی خودشو اذیت میکرد و ضعیف شده بود
رفتم پیشش و دیدم توی تب داره میسوزه
بلند و نگران گفتم
لینا:این چرا انقدر تب داره؟؟؟
نامی:من ده دقیقه پیش بهش سر زدم حالش خوب بود.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
با معذرت خواهی فروان این پارت جدید و ببخشید که دوروز پارت نزاشتم این پا ت کمه چون من این دوروز گوشیم رو توی رستوران جا گذاشته بودم و تازه امشب گرفتمش.
و امروز هم نتونستم بنویسم چون باید ۵۰تا کار میزدم و تحویل میدادم،و بد تر از همه امتحان داشتم هنوز که هنوزه هم نخوندم.
خسته شدم🤣
و واقعا مرسی که درک میکنید 🫀🫀
۳.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.