اگه میخوای پارت های آین ه رو نفهمی نخون
رفتم سمت جونگکوک و اونو آوردم سمت یه صندلی و نشوندمش
داشت گریه می کرد
اومد بغلم کرد و سرشو توی گردنم قایم کرد
اشکاش کم کم لباسمو خیس میکردن
درکش میکردم ولی سخت بود که اشکاشو ببینم
سخت بود درد کشیدنشو ببینم
تهیونگ :گریه کن شاهزاده من
گریه کن
اینو بدون که تنها نیستی
ولی چیزی هست که تو نمیدونی
جونگکوک از بغلم اومد بیرون
جونگکوک:چ..چی
تهیونگ:بیا بغلم تا بهت بگم
اشکاشو پاک کردم
و جای اشکاش بوسه ای کاشتم
سرشو گذاشت روی شونم و منم دستمو انداختم دورش
تهیونگ:میدونی
تو بعد از اعضای گروه تنها کسی هستی که بعد از چندسال باهاش مهربونم
حتی با اعضا هم اینطوری نبودم
این قضیه مربوط میشه به دوازده سال پیش
وقتی که من ۱۵ سالم بود
و هنوز بچه بودم
من توی یه خانواده پنج نفره به دنیا اومدم و فرزند وسطی بودم
جونگکوک:وا... وایسا....تو...خواهر..یا..ب...برادر داری؟؟
تهیونگ:آره
جونگکوک:چرا بهم نگفتی
تهیونگ:خب نپرسیدی 🤣
داشت گریه می کرد
اومد بغلم کرد و سرشو توی گردنم قایم کرد
اشکاش کم کم لباسمو خیس میکردن
درکش میکردم ولی سخت بود که اشکاشو ببینم
سخت بود درد کشیدنشو ببینم
تهیونگ :گریه کن شاهزاده من
گریه کن
اینو بدون که تنها نیستی
ولی چیزی هست که تو نمیدونی
جونگکوک از بغلم اومد بیرون
جونگکوک:چ..چی
تهیونگ:بیا بغلم تا بهت بگم
اشکاشو پاک کردم
و جای اشکاش بوسه ای کاشتم
سرشو گذاشت روی شونم و منم دستمو انداختم دورش
تهیونگ:میدونی
تو بعد از اعضای گروه تنها کسی هستی که بعد از چندسال باهاش مهربونم
حتی با اعضا هم اینطوری نبودم
این قضیه مربوط میشه به دوازده سال پیش
وقتی که من ۱۵ سالم بود
و هنوز بچه بودم
من توی یه خانواده پنج نفره به دنیا اومدم و فرزند وسطی بودم
جونگکوک:وا... وایسا....تو...خواهر..یا..ب...برادر داری؟؟
تهیونگ:آره
جونگکوک:چرا بهم نگفتی
تهیونگ:خب نپرسیدی 🤣
۲.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.