عشق بنفش
پارت 3
انقدر خسته بودم که از شدت خستگی و مستی بیهوش شدم.
صبح از شدت منگی و سردرد بیدار شدم و دیدم یه جای غریبم
یا جدالسادات من کجام
یا ابلفضل چرا لختم
پشمااااااام این پسره کیه
اوف چه ناناسه
ا.ت دهنتو ببند موقعیتو بسنج
انقدر به مغزم فشار اوردم تا خیلی کم و جزئی اتفاقای دیشبمو یادم اوردم
کلاب..این پسر..و…
اوه شت بهتره زودتر بزنم به چاک تا بیدار نشده
پاورچین پارچین لباسامو گرفتم و لتس گوووو
(زمان حال)
باورم نمیشد فردی که جلو روم وایساده تهیونگ سه سال پیش باشه
جلل خالق دنیا چقد کوچیکه
مشخص بود اونم منو شناخته از نگاهش متوجه شدم
ترجیح دادم به روی خودمم نیارم و خیلی ریلکس مشغول گپ زدن با مهمون ها شدم
مثل اینکه اونم تصمیمش همین بود.
فردای عروسی بود و جیمینم خونمون خوابیده بود کنار خواهر عزیزترازجانم
*دیشب خوش گذشت بلاها؟
جیمین هرهر خندید
مری(خواهر دوقلوی ا.ت)-اخ مرض بیتربیت
*من منظورم به عروسی بود تباها
مری- مایا و وستا (دوتا دیگه خواهر کوچیکامون،کلا ۴ تاییم)کجان؟
شونه ای بالا انداختمو گفتم
*معلوم نیس باز مخ کدوم بنده خداییو کار گرفتن اینبار
شنیدم که جیمین با پدر درحال صحبت درمورد موضوع جدی ایه اینو از قیافه هاشون میشد تشخیص داد
و بله بالاخره حکم صادرشد و پدر دختراشو فرا خواند
جیجیجینگ
پدر-مری بعد ازدواجش با جیمین میخواد بره کره برای زندگی و به نظرم تصمیمش معقوله
و از اونجایی که شما دخترا خیلی بهم وابسته اید میتونین همراهش برین
من همه چیز رو براتون فراهم میکنم
وستا_ اما پدر…شما تنها میمونید
پدر-این شمایید که دائما تنهایید و من در ماه دوروز خونه ام و همش سرکارم
*اما پدر من تازه کارم رو به صورت علنی شروع کردم و توش موفق هم شدم من جایی نمیرم
پدر-یا همتون باهم میرید یا کسی جایی نمیره
جیمین_ ا.ت ابجی گلم بابت حرفه ات باید بگم که اونجا جا واسه پیشرفت بیشتره و دستت بازتره تازه میتونی تا همه چی اوکی شه شرکت پدر تو کره رو بگردونی. من فکر همه جاشو کردم بیا دیگه لوس نشو ببین مری هم نمیتونه بدون قلش سر کنه
*ارواح کلش پس شوهر کردنش چی بود
مری زد تو سرم که با صاف کردن گلوی پدر خودمون رو جمع و جور کردیم
از یه طرف میدیدم چقدر دخترا دلشون میخواد برن کره و از یه طرفی هم دودل بودم واقعا ولی حق با جیمین بود
*باشه قبوله،میریم کره
لایک و کامنت فراموش نشه💜
انقدر خسته بودم که از شدت خستگی و مستی بیهوش شدم.
صبح از شدت منگی و سردرد بیدار شدم و دیدم یه جای غریبم
یا جدالسادات من کجام
یا ابلفضل چرا لختم
پشمااااااام این پسره کیه
اوف چه ناناسه
ا.ت دهنتو ببند موقعیتو بسنج
انقدر به مغزم فشار اوردم تا خیلی کم و جزئی اتفاقای دیشبمو یادم اوردم
کلاب..این پسر..و…
اوه شت بهتره زودتر بزنم به چاک تا بیدار نشده
پاورچین پارچین لباسامو گرفتم و لتس گوووو
(زمان حال)
باورم نمیشد فردی که جلو روم وایساده تهیونگ سه سال پیش باشه
جلل خالق دنیا چقد کوچیکه
مشخص بود اونم منو شناخته از نگاهش متوجه شدم
ترجیح دادم به روی خودمم نیارم و خیلی ریلکس مشغول گپ زدن با مهمون ها شدم
مثل اینکه اونم تصمیمش همین بود.
فردای عروسی بود و جیمینم خونمون خوابیده بود کنار خواهر عزیزترازجانم
*دیشب خوش گذشت بلاها؟
جیمین هرهر خندید
مری(خواهر دوقلوی ا.ت)-اخ مرض بیتربیت
*من منظورم به عروسی بود تباها
مری- مایا و وستا (دوتا دیگه خواهر کوچیکامون،کلا ۴ تاییم)کجان؟
شونه ای بالا انداختمو گفتم
*معلوم نیس باز مخ کدوم بنده خداییو کار گرفتن اینبار
شنیدم که جیمین با پدر درحال صحبت درمورد موضوع جدی ایه اینو از قیافه هاشون میشد تشخیص داد
و بله بالاخره حکم صادرشد و پدر دختراشو فرا خواند
جیجیجینگ
پدر-مری بعد ازدواجش با جیمین میخواد بره کره برای زندگی و به نظرم تصمیمش معقوله
و از اونجایی که شما دخترا خیلی بهم وابسته اید میتونین همراهش برین
من همه چیز رو براتون فراهم میکنم
وستا_ اما پدر…شما تنها میمونید
پدر-این شمایید که دائما تنهایید و من در ماه دوروز خونه ام و همش سرکارم
*اما پدر من تازه کارم رو به صورت علنی شروع کردم و توش موفق هم شدم من جایی نمیرم
پدر-یا همتون باهم میرید یا کسی جایی نمیره
جیمین_ ا.ت ابجی گلم بابت حرفه ات باید بگم که اونجا جا واسه پیشرفت بیشتره و دستت بازتره تازه میتونی تا همه چی اوکی شه شرکت پدر تو کره رو بگردونی. من فکر همه جاشو کردم بیا دیگه لوس نشو ببین مری هم نمیتونه بدون قلش سر کنه
*ارواح کلش پس شوهر کردنش چی بود
مری زد تو سرم که با صاف کردن گلوی پدر خودمون رو جمع و جور کردیم
از یه طرف میدیدم چقدر دخترا دلشون میخواد برن کره و از یه طرفی هم دودل بودم واقعا ولی حق با جیمین بود
*باشه قبوله،میریم کره
لایک و کامنت فراموش نشه💜
۱۰.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.