بی خبری ها

همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
که خدا از تو خبر دارد و من بی‌خبرم
رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری
رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم
گرمی طبعم از آن است که دل سوخته‌ام
سرخی رویم از این است که خونین‌جگرم
کار عشق است نماز من اگر کامل نیست
آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم
ای که در آینه هر روز به خود می‌نگری
من از آینه به دیدار تو شایسته‌ترم
عهد بستم که تحمل کنم این دوری را
عهد بستم ولی از عهد خودم میگذرم
مثل ابری شده ام در به در و شهر به شهر
وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم.....



#کتاب
#شعر
#بی_خبری_ها
#میلاد_عرفان_پور
دیدگاه ها (۰)

رقعه

زنده باد کمیل

اسماعیل

کرشمه خسروانی یا مخالف بیداد به طرز همایون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط