↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟾
که یهو گوشیش زنگ خورد
بعداز گذاشتم چاپستیک تو ظرف نودل
گوشیشو برداشت و با اسم آقای لی مواجه شد
با عجله تماسو وصل کرد
ا/ت:سلام آقای لی
اینو گفت و منتظر جواب آقای لی شد
آقای لی:سلام خانم هان خواستم بگم که..
ا/ت:چیزی شده؟
اقای لی:میتونین فردا بیاین سرکار؟
ا/ت:بله بله حتما
اقای لی:پس دیگه مزاحم نمیشم،روز خوش
ا/ت:روز خوش
بعداز قطع کردن تماس،شروع به خوردن بقیه نودل کرد
"بیست مین بعد"
بعداز جمع کردن بعضی وسایل
رفت تا استراحت کنه،تازه یک ماه گذشته بود
ولی باز کار میکرد شکمش درد میکرد
ا/ت:آه جونگکوک آه
با اسمش بغضی گلوشو چنگ میزد
چشماشو بست و نفس عمیق کشید....
"جونگکوک"
لباسامو پوشیده بودم،بزور داشتن میبردنم خونه یونگی
دوباره برگشتم سمتشون
جونگکوک:میشه مننیام؟
که جیمین با دستاش به سمت در برد
جیمین:زیاد حرف نزن
و رفتیم سمت ماشین
{سی مین بعد}
از ماشین پیاده شدیم،تهیونگ رفت سمت در و زنگ در رو زد
که در باز شد
ماریا با قیافه تعجب نگاهمون میکرد
جونگکوک:نگفتم زوده؟اهه
جیمین:برو برو مگه زمانش مهمه؟مهم نیته
جونگکوک:محض رضای خدا جیمین بس کن
که ماریا با خنده برگشت سمتمون
ماریا:خوش اومدین
دخترا زودتر از ما رفتن داخل
چون تهیونگ گفته بود زنا مقدم ترن
جونگکوک:جیمین خدا ازت نگذره
که با خنده نگام کرد
جیمین:گفتم که مهم نیته
که یهو زنگ در به صدا در اومد
ماریا در رو باز کرد که با صدای یونا روح از بدنم خارجشد
جونگکوک:میشه من برم؟
جیمین:مهم نیته
جونگکوک:جیمین ریدم تو اون نیتت
جیمین: استغفرالله*خنده*
نامجون:سلام
یونا:وای سلام،جونگکوک جان بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
به جیمین و تهیونگ خیره شدم که داشتن از خنده قرمز میشدن
جونگکوک:مرض
و با خنده زوری نگامو دادمبه یونا
جونگکوک:نمیخوام*خنده زوری*
که نامجون نگام کرد
یاد یچیز افتادم
جونگکوک:یونا شی جیمین و تهیونگ خیلی منتظر حرفای تو بودن
با لبخند مسخره به جیمین و تهیونگ نگاه کرد و دوباره ادامه داد
جونگکوک:بهتره با اینا صحبت کنی
یونا:حتمااااااااا
"4ساعت بعد،موقع رفتن،تو ماشین"
جیمین:جونگکوک خدا ازت نگذره
تهیونگ:خیلی عوضی
جونگکوک:مهم نیته
جیمین: ریدم تو نیتت عوضی
تهیونگ:سرم هنوز درد میگیره
جیمین:یعنی چی که لندن رفتی کتاب بخون
تهیونگ:وادافاک از نامجون هم بدترهههه
جونگکوک:تا شما باشین رو مخ من نرین
تهیونگ و جیمین:خفه شو
این پارت شرط نداره
ولی الان نمیزارم
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟷𝟾
که یهو گوشیش زنگ خورد
بعداز گذاشتم چاپستیک تو ظرف نودل
گوشیشو برداشت و با اسم آقای لی مواجه شد
با عجله تماسو وصل کرد
ا/ت:سلام آقای لی
اینو گفت و منتظر جواب آقای لی شد
آقای لی:سلام خانم هان خواستم بگم که..
ا/ت:چیزی شده؟
اقای لی:میتونین فردا بیاین سرکار؟
ا/ت:بله بله حتما
اقای لی:پس دیگه مزاحم نمیشم،روز خوش
ا/ت:روز خوش
بعداز قطع کردن تماس،شروع به خوردن بقیه نودل کرد
"بیست مین بعد"
بعداز جمع کردن بعضی وسایل
رفت تا استراحت کنه،تازه یک ماه گذشته بود
ولی باز کار میکرد شکمش درد میکرد
ا/ت:آه جونگکوک آه
با اسمش بغضی گلوشو چنگ میزد
چشماشو بست و نفس عمیق کشید....
"جونگکوک"
لباسامو پوشیده بودم،بزور داشتن میبردنم خونه یونگی
دوباره برگشتم سمتشون
جونگکوک:میشه مننیام؟
که جیمین با دستاش به سمت در برد
جیمین:زیاد حرف نزن
و رفتیم سمت ماشین
{سی مین بعد}
از ماشین پیاده شدیم،تهیونگ رفت سمت در و زنگ در رو زد
که در باز شد
ماریا با قیافه تعجب نگاهمون میکرد
جونگکوک:نگفتم زوده؟اهه
جیمین:برو برو مگه زمانش مهمه؟مهم نیته
جونگکوک:محض رضای خدا جیمین بس کن
که ماریا با خنده برگشت سمتمون
ماریا:خوش اومدین
دخترا زودتر از ما رفتن داخل
چون تهیونگ گفته بود زنا مقدم ترن
جونگکوک:جیمین خدا ازت نگذره
که با خنده نگام کرد
جیمین:گفتم که مهم نیته
که یهو زنگ در به صدا در اومد
ماریا در رو باز کرد که با صدای یونا روح از بدنم خارجشد
جونگکوک:میشه من برم؟
جیمین:مهم نیته
جونگکوک:جیمین ریدم تو اون نیتت
جیمین: استغفرالله*خنده*
نامجون:سلام
یونا:وای سلام،جونگکوک جان بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
به جیمین و تهیونگ خیره شدم که داشتن از خنده قرمز میشدن
جونگکوک:مرض
و با خنده زوری نگامو دادمبه یونا
جونگکوک:نمیخوام*خنده زوری*
که نامجون نگام کرد
یاد یچیز افتادم
جونگکوک:یونا شی جیمین و تهیونگ خیلی منتظر حرفای تو بودن
با لبخند مسخره به جیمین و تهیونگ نگاه کرد و دوباره ادامه داد
جونگکوک:بهتره با اینا صحبت کنی
یونا:حتمااااااااا
"4ساعت بعد،موقع رفتن،تو ماشین"
جیمین:جونگکوک خدا ازت نگذره
تهیونگ:خیلی عوضی
جونگکوک:مهم نیته
جیمین: ریدم تو نیتت عوضی
تهیونگ:سرم هنوز درد میگیره
جیمین:یعنی چی که لندن رفتی کتاب بخون
تهیونگ:وادافاک از نامجون هم بدترهههه
جونگکوک:تا شما باشین رو مخ من نرین
تهیونگ و جیمین:خفه شو
این پارت شرط نداره
ولی الان نمیزارم
۲۵.۶k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.