p.12
که دستگیره جدا شد.جانگ کوک بلند شد و به سمته در رفت.دستگیره رو از جک گرفت و سعی کرد درستش کنه اما فایده ای نداشت.شروع کرد به در ضربه زدن.بعد از چند مین کلافه دستشو لایه موهاش برد.نگاهمو ازش گرفتم و به جلوم دادم.با نگاهم اتاق رو آناليز کردم که چشمم به یه دریچه خورد.آروم بلند شدم و به سمته دریچه رفتم.یه دریچه با شیشه ی زخیم و محکم که دیدی به اونورش نداشتم.با انگشتم ضربه ای به دریچه زدم که صدایه زنی بلند شد.
زن:لطفا صبر کنین.آقایه لی به زودی میان
جانگ کوک متوجه من شد.به سمتم اومد.نگاهی به من بعد به دریچه انداخت.با تردید دستشو به سمته دریچه برد و ضربه ای بهش زد.
زن:لطفا صبر کنین.آقایه لی به زودی میان
یه چیزی اینجا ایراد داشت.طرزه گفتنه جمله و طرزه حرف زدنه اون زن دقیقا مثله باره اول بود.
کامل به سمته جانگ کوک برگشتم.
ا/ت:جانگ کوک
جانگ کوک:بنال
ا/ت:یه چیزی اینجا ایراد داره
نگاهه زیر چشمی بهم انداخت.
جانگ کوک:چی؟
ا/ت:ببین طرزه حرف زدن و گفتنه اون جمله دقیقا شبیه باره اول هست.
نگاهه تردید آمیزی بهم انداخت و آروم با انگشتش به دریچه ضربه زد.
زن:لطفا صبر کنین.آقایه لی به زودی میان
با تعجب بهم نگاه کرد.نگاهشو ازم گرفت و به دریچه داد.دستاشو روی دریچه گذاشت و سعی کرد بازش کنه.بعد از چند بار که این کار رو تکرار کرد،دستشو تویه موهاش برد و بهمشون ریخت.به سمته جک برگشت.
جانگ کوک:چرا خشکتون زده؟بیاین بازش کنین
بادیگاردا هول کردن.سریع خودشون رو به دریچه رسوندن....
کلافه به دستی تو موهام کشیدم.نگاهه گذرایی به دریچه انداختم که چشمم به یه دایره ی آهنی رویه دریچه خورد.
به سمتش رفتم و دستمو روش کشیدم.شل بود.آروم در جهته عقربه هایه ساعت چرخوندم که چرخید.به جایی که اون دایره بود نگاه کردم.جایه یه چیز که مثل ستاره بود.
زن:لطفا صبر کنین.آقایه لی به زودی میان
جانگ کوک متوجه من شد.به سمتم اومد.نگاهی به من بعد به دریچه انداخت.با تردید دستشو به سمته دریچه برد و ضربه ای بهش زد.
زن:لطفا صبر کنین.آقایه لی به زودی میان
یه چیزی اینجا ایراد داشت.طرزه گفتنه جمله و طرزه حرف زدنه اون زن دقیقا مثله باره اول بود.
کامل به سمته جانگ کوک برگشتم.
ا/ت:جانگ کوک
جانگ کوک:بنال
ا/ت:یه چیزی اینجا ایراد داره
نگاهه زیر چشمی بهم انداخت.
جانگ کوک:چی؟
ا/ت:ببین طرزه حرف زدن و گفتنه اون جمله دقیقا شبیه باره اول هست.
نگاهه تردید آمیزی بهم انداخت و آروم با انگشتش به دریچه ضربه زد.
زن:لطفا صبر کنین.آقایه لی به زودی میان
با تعجب بهم نگاه کرد.نگاهشو ازم گرفت و به دریچه داد.دستاشو روی دریچه گذاشت و سعی کرد بازش کنه.بعد از چند بار که این کار رو تکرار کرد،دستشو تویه موهاش برد و بهمشون ریخت.به سمته جک برگشت.
جانگ کوک:چرا خشکتون زده؟بیاین بازش کنین
بادیگاردا هول کردن.سریع خودشون رو به دریچه رسوندن....
کلافه به دستی تو موهام کشیدم.نگاهه گذرایی به دریچه انداختم که چشمم به یه دایره ی آهنی رویه دریچه خورد.
به سمتش رفتم و دستمو روش کشیدم.شل بود.آروم در جهته عقربه هایه ساعت چرخوندم که چرخید.به جایی که اون دایره بود نگاه کردم.جایه یه چیز که مثل ستاره بود.
۵.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.