fake kook
fake kook
part*⁴⁶
شب
همه توی سالن منتظر بودیم که بیان من هم نشسته بودم که دستی رو شونم احساس کردم برگشتم
م.ک: ا.ت
ا.ت: بله زن عمو
م.ک: میتونم پیشت بشینم
ا.ت: البته بفرمایید
م.ک: خیلی خوشگل شدی یعنی خوشگل بودی
ا.ت: ممنونم زن عمو شما لطف دارید
م.ک: لباست هم خیلی خوشگله
ا.ت: این لباس با جینوس خریدیم
م.ک: اره جینوس گفت
ا.ت: زن عمو ببخشید ولی زیر چشمت گود شده گریه کردید
م.ک: اره
ا.ت: اشک شوقه
م.ک: نه
ا.ت: چیزی شده
م.ک: من خیلی جونگکوک دوست دارم بلاخره پسره بزرگمه و تو فکر ایندشم ولی چیشد حالا منم اینو میگم به دل نگیر که درباره پدربزرگت اینو گفتم ا.ت از نظر خودت پدربزرگ نباید با ما یه مشورتی میکرد
ا.ت: اره میدونم
دایان: مامان اومدن
همگی بلند شدیم و قدم زدنشون تماشا میکردیم از لبخند جونگکوک معلوم بود حالش خوبه و خوشحاله ولی از چشماش هم میشه فهمید که پر از غمه میدونم چه حسی داشت چون دقیقا خودم هم همین حسو داشتم
نیم ساعت بعد
مجری: عروس و داماد هم دیگه رو ببوسن
صورتشون رو به نزدیک کردن که یکدفعه جونگکوک ردش کرد
کوک: ببخشید سرم درد میکنه چند دقیقه دیگه برمیگردم
و رفت خیلی دوس داشتم بدونم یعنی چی شده که از گوشیم پیام اومد نگاه کردم
کوک: ا.ت بیا پشته سالن
بدون اینکه کسی منو ببینه رفتم بیرون سریع داشتم از پله ها میرفتم پایین که پام لیز خورد افتادم بلند شدمو و رفتم پشت سالن
ا.ت: جونگکوک
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴⁶
شب
همه توی سالن منتظر بودیم که بیان من هم نشسته بودم که دستی رو شونم احساس کردم برگشتم
م.ک: ا.ت
ا.ت: بله زن عمو
م.ک: میتونم پیشت بشینم
ا.ت: البته بفرمایید
م.ک: خیلی خوشگل شدی یعنی خوشگل بودی
ا.ت: ممنونم زن عمو شما لطف دارید
م.ک: لباست هم خیلی خوشگله
ا.ت: این لباس با جینوس خریدیم
م.ک: اره جینوس گفت
ا.ت: زن عمو ببخشید ولی زیر چشمت گود شده گریه کردید
م.ک: اره
ا.ت: اشک شوقه
م.ک: نه
ا.ت: چیزی شده
م.ک: من خیلی جونگکوک دوست دارم بلاخره پسره بزرگمه و تو فکر ایندشم ولی چیشد حالا منم اینو میگم به دل نگیر که درباره پدربزرگت اینو گفتم ا.ت از نظر خودت پدربزرگ نباید با ما یه مشورتی میکرد
ا.ت: اره میدونم
دایان: مامان اومدن
همگی بلند شدیم و قدم زدنشون تماشا میکردیم از لبخند جونگکوک معلوم بود حالش خوبه و خوشحاله ولی از چشماش هم میشه فهمید که پر از غمه میدونم چه حسی داشت چون دقیقا خودم هم همین حسو داشتم
نیم ساعت بعد
مجری: عروس و داماد هم دیگه رو ببوسن
صورتشون رو به نزدیک کردن که یکدفعه جونگکوک ردش کرد
کوک: ببخشید سرم درد میکنه چند دقیقه دیگه برمیگردم
و رفت خیلی دوس داشتم بدونم یعنی چی شده که از گوشیم پیام اومد نگاه کردم
کوک: ا.ت بیا پشته سالن
بدون اینکه کسی منو ببینه رفتم بیرون سریع داشتم از پله ها میرفتم پایین که پام لیز خورد افتادم بلند شدمو و رفتم پشت سالن
ا.ت: جونگکوک
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۲.۰k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.