میراث ابدی 💜پــارت³⁴💜 کپ👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پارت 34 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد یکی دعا تصمیم گرفتن برگردن. راه افتادن. حدود یک ساعت مونده بود تا به پایتخت برسیم. چند نفری با لباس راهزن جلوشونو گرفتن. مخفی شدم تا ببینم کی هستن. عالیجناب از اسبش پیاده شد........
عالیجناب: شما کی هستین؟
+ لازم نکرده بدونید. ما اینجاییم تا هر کسی اینجا هستو بکشیم.
عالیجناب: چطور جرعت میکنی؟
به سمت عالیجناب حمله کرد و عالیجناب دفاع کردن. افرادش هم به بقیه همراها حمله کردن. یکیشون خواست به لیلی بانو حمله کنه که زود ازشون محافظت کرد. رئیسشون از دیدنم تعجب کرد. با دقت نگاش کردم. اون زخم گردنش!! اون اون یکی از افراده وزیر کیم هست. نکنه اونا هم از این میراث خبر دارن؟! بانو لیلی جیغ زد. برگشتم نه امکان نداره وایی چیکار کردم اون اون عوضی بانو رو زخمی کرد. عالیجناب هم خواست به سمت بانو بیاد که با یه ضربه ایشونم زخمی کردن. به خودم اومدم. بهشون حمله کردم. همشونو کشتم ولی اون عوضی فرار کرد. برگشتم به سمت عالیجناب و بانو. نه بانو زخمشون عمیق بود. از دنیا رفتن. عالیجنابم بزور تحمل میکردن. رفتم کنارشون نشستم. عالیجناب با نفس زنان.......
عالیجناب: میدونم تو هم از این میراث خبر داری.
نامه را به طرفم گرفت.......
عالیجناب: درمورد این به هیچ کس نگو و اینو به دست پادشاه بـ..برسون.
نه کاش اونطوری نمیشد. عالیجناب هم از دنیا رفتن. امکان ندارههههههه. نامه را تو جیبم گذاشتم. باید برشون گردونم پایتخت. بانو رو داخل کجابه گذاشتم. برگشتم عالیجنابو هم براداشتم. گذاشتمشون تو کجابه. چشمم به ماه گرفتگی پشت گوششون خورد این خیلی برام آشناست. بیخیال شدم. به دروازه قصر رسیدم. خستگی امونمو بریده بود. نگهبانا اومدن جلو.......
نگهبان: چیشده قربان؟
ــ درو باز کنید. بای برم داخل.
نگهبان: داخل این کجابه چیه؟ چرا لباسای شما خونیه؟
با داد و اعصبانیت.........
ــ گفتم درو باز کنیدددددد.
درو باز کردن. کمکم کردن کجابه را بردیم داخل. جلسه عصرگاهی بود رفتیم جلوی تالار جلسه. زانو زدم و با فریاد.......
ــ عاللیجناببببببب. لطفا بیایید برون. عالیجناب.
+ چیشده؟ چرا لباسات خونی هستن؟
برگشتم سمت صدا مانیا بود. لینا و وولهی و یعون هم کنارشون بود. چهره مانیا خیلی نگران بود.........
پادشاه: چیشده فرمانده؟
همه وزرا هم کنارشون بودن. اون عوضی هم اونجا بود............
ــ عالیجناب منو بکشیت. من لایق مرگم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
بعد یکی دعا تصمیم گرفتن برگردن. راه افتادن. حدود یک ساعت مونده بود تا به پایتخت برسیم. چند نفری با لباس راهزن جلوشونو گرفتن. مخفی شدم تا ببینم کی هستن. عالیجناب از اسبش پیاده شد........
عالیجناب: شما کی هستین؟
+ لازم نکرده بدونید. ما اینجاییم تا هر کسی اینجا هستو بکشیم.
عالیجناب: چطور جرعت میکنی؟
به سمت عالیجناب حمله کرد و عالیجناب دفاع کردن. افرادش هم به بقیه همراها حمله کردن. یکیشون خواست به لیلی بانو حمله کنه که زود ازشون محافظت کرد. رئیسشون از دیدنم تعجب کرد. با دقت نگاش کردم. اون زخم گردنش!! اون اون یکی از افراده وزیر کیم هست. نکنه اونا هم از این میراث خبر دارن؟! بانو لیلی جیغ زد. برگشتم نه امکان نداره وایی چیکار کردم اون اون عوضی بانو رو زخمی کرد. عالیجناب هم خواست به سمت بانو بیاد که با یه ضربه ایشونم زخمی کردن. به خودم اومدم. بهشون حمله کردم. همشونو کشتم ولی اون عوضی فرار کرد. برگشتم به سمت عالیجناب و بانو. نه بانو زخمشون عمیق بود. از دنیا رفتن. عالیجنابم بزور تحمل میکردن. رفتم کنارشون نشستم. عالیجناب با نفس زنان.......
عالیجناب: میدونم تو هم از این میراث خبر داری.
نامه را به طرفم گرفت.......
عالیجناب: درمورد این به هیچ کس نگو و اینو به دست پادشاه بـ..برسون.
نه کاش اونطوری نمیشد. عالیجناب هم از دنیا رفتن. امکان ندارههههههه. نامه را تو جیبم گذاشتم. باید برشون گردونم پایتخت. بانو رو داخل کجابه گذاشتم. برگشتم عالیجنابو هم براداشتم. گذاشتمشون تو کجابه. چشمم به ماه گرفتگی پشت گوششون خورد این خیلی برام آشناست. بیخیال شدم. به دروازه قصر رسیدم. خستگی امونمو بریده بود. نگهبانا اومدن جلو.......
نگهبان: چیشده قربان؟
ــ درو باز کنید. بای برم داخل.
نگهبان: داخل این کجابه چیه؟ چرا لباسای شما خونیه؟
با داد و اعصبانیت.........
ــ گفتم درو باز کنیدددددد.
درو باز کردن. کمکم کردن کجابه را بردیم داخل. جلسه عصرگاهی بود رفتیم جلوی تالار جلسه. زانو زدم و با فریاد.......
ــ عاللیجناببببببب. لطفا بیایید برون. عالیجناب.
+ چیشده؟ چرا لباسات خونی هستن؟
برگشتم سمت صدا مانیا بود. لینا و وولهی و یعون هم کنارشون بود. چهره مانیا خیلی نگران بود.........
پادشاه: چیشده فرمانده؟
همه وزرا هم کنارشون بودن. اون عوضی هم اونجا بود............
ــ عالیجناب منو بکشیت. من لایق مرگم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
۱۳.۳k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.