میدانی چه دلهره ای داشتم ؟ قرار ِاول را می گویم ... تن و دستانم میلرزید ... غوغایی در وجودم شعله ور بود ... چشمم به چشمانش افتاد ... او به من لبخند زد ... و اینجا بود شروع ِآرامش ..
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.