now post
part 45✨🪐
کوک:میگم خوابن😂
هوپی:پس بیاید بریم سریع
ما رفتیم پایین و اروم در خونه رو باز کردیم و در رفتیم
یونگی:خب الان کجا بریم
کوک:نمیدونم بریم پیش پلیس تا ببینیم لینا رو میتونن پیدا کنن
رفتیم اداره پلیس و هر چی اتفاق افتاده بود رو تعریف کردیم و اونا گفتن دنبال لینا میگردن
توی اداره تو دفتر رئیس پلیس نشسته بودیم که رئیس پلیس سریع وارد شد
پلیس: لینا رو پیدا کردیم
خوشحال شدم خیلی خوشحال شدم
کوک:خببب کجاست ؟
پلیس:اون از دستشون فرار کرده و از خط یه خونه توی این محله باهامون تماس گرفت
ادرس رو نشونمون داد
کوک:اونجا خونه خودشه
پلیس:پس خطرناکه که اونجا مونده
کوک:فکر نکنم کسی بدونه اون اونجاست چون ما هم خودمون تازه فهمیدیم
پلیس:باشه پس اگه بخواید میریم سراغش یا شما رو میبریم پیشش
ته:کوک بریم پیشش بهتره
کوک:اره
نامی:میریم پیشش چون خونش امنه
پلیس: چشم پس صبر کنید تا ماشین رو اماده کنم
∆لینا
با ترس از خواب پریدم فقطط نیم ساعت؟ فقط نیم ساعت خوابیدم؟
ساعت ۴صبح بود و من فقط نیم ساعت توی دوروز خوابیدم
چشمام از گرما داشت میترکید رفتم سمت پنجره و تا خواستم در رو باز کنم صدای تق تق در اومد
یه سکته ریزی کردم و بدنم که تا الان داشت از گرما میپخت از ترس فریز شد
اروم رفتم سمت چشمی و بیرون رو دیدم و همزمان باهاش گفتم
لینا: کیه ؟؟؟؟
تا دیدمشون خیالم راحت شد در رو باز کردم و بهشون زل زدم خیلی ترسیده بودم که بلایی سرشون بیاد و وقتی دیدمشون ته قلبم یه جوری شد به قولی از آسمون افتادم زمین
لینا:بالاخره اومدید
و بعدش سریع رفتم سمت کوک و محکم بغلش کردم و گریه کردم
همیشه دنبال همچین ارامشی بودم و بالاخره با کوک پیداش کردم.
کوک دستشو روی کمرم میکشید تا ارومم کنه
کوک:باشه لینا باشه هیچی نیست اروم باش بیا بریم تو
ازش جدا نشدم و تو همون حالت رفتیم تو
ته:لینا اروم باش
بعد پنج دقیقه ازش جدا شدم و گفتم
لینا:داشتم میمردم کوک اگه بلایی سرتون میومد چیکار میکردم
بقیه رو نگاه کردم
لینا:شما ها خوبید
نامی:اره خوبیم، تو چطوری حالت خوبه
لینا:اره خوبم
کوک:لینا چطوری فرار کردی؟
لینا: اون دیوونه همه رو فرستاده بود برن و خودشم رفت و من موندم لی هو
یونگی:لی هو!؟؟
لینا:اره اون عوضی هم اونجا بود
کوک به لبام نگاه کرد و عصبانی گفت
کوک:اون اینکار رو باهات کرده؟
تعحب کردم
لینا:کدوم کار؟
کوک:گوشه لبت پاره شده نفهمیدی؟
لینا: نه،،،،حالا بیخیال اونا رفتن و منم از فرصت استفاده کردم و از دست لی هو در رفتم توی یه بیابونی بودیم و شی فک کرده بود نمیتونم در برم
یک ساعت داشتم میدوییدم تا رسیدم به اتوبان و سوار یه ماشین شدم و اومدم خونم
کوک:بهتره اینجا بمونیم اینجا فعلا امنه.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
کوک:میگم خوابن😂
هوپی:پس بیاید بریم سریع
ما رفتیم پایین و اروم در خونه رو باز کردیم و در رفتیم
یونگی:خب الان کجا بریم
کوک:نمیدونم بریم پیش پلیس تا ببینیم لینا رو میتونن پیدا کنن
رفتیم اداره پلیس و هر چی اتفاق افتاده بود رو تعریف کردیم و اونا گفتن دنبال لینا میگردن
توی اداره تو دفتر رئیس پلیس نشسته بودیم که رئیس پلیس سریع وارد شد
پلیس: لینا رو پیدا کردیم
خوشحال شدم خیلی خوشحال شدم
کوک:خببب کجاست ؟
پلیس:اون از دستشون فرار کرده و از خط یه خونه توی این محله باهامون تماس گرفت
ادرس رو نشونمون داد
کوک:اونجا خونه خودشه
پلیس:پس خطرناکه که اونجا مونده
کوک:فکر نکنم کسی بدونه اون اونجاست چون ما هم خودمون تازه فهمیدیم
پلیس:باشه پس اگه بخواید میریم سراغش یا شما رو میبریم پیشش
ته:کوک بریم پیشش بهتره
کوک:اره
نامی:میریم پیشش چون خونش امنه
پلیس: چشم پس صبر کنید تا ماشین رو اماده کنم
∆لینا
با ترس از خواب پریدم فقطط نیم ساعت؟ فقط نیم ساعت خوابیدم؟
ساعت ۴صبح بود و من فقط نیم ساعت توی دوروز خوابیدم
چشمام از گرما داشت میترکید رفتم سمت پنجره و تا خواستم در رو باز کنم صدای تق تق در اومد
یه سکته ریزی کردم و بدنم که تا الان داشت از گرما میپخت از ترس فریز شد
اروم رفتم سمت چشمی و بیرون رو دیدم و همزمان باهاش گفتم
لینا: کیه ؟؟؟؟
تا دیدمشون خیالم راحت شد در رو باز کردم و بهشون زل زدم خیلی ترسیده بودم که بلایی سرشون بیاد و وقتی دیدمشون ته قلبم یه جوری شد به قولی از آسمون افتادم زمین
لینا:بالاخره اومدید
و بعدش سریع رفتم سمت کوک و محکم بغلش کردم و گریه کردم
همیشه دنبال همچین ارامشی بودم و بالاخره با کوک پیداش کردم.
کوک دستشو روی کمرم میکشید تا ارومم کنه
کوک:باشه لینا باشه هیچی نیست اروم باش بیا بریم تو
ازش جدا نشدم و تو همون حالت رفتیم تو
ته:لینا اروم باش
بعد پنج دقیقه ازش جدا شدم و گفتم
لینا:داشتم میمردم کوک اگه بلایی سرتون میومد چیکار میکردم
بقیه رو نگاه کردم
لینا:شما ها خوبید
نامی:اره خوبیم، تو چطوری حالت خوبه
لینا:اره خوبم
کوک:لینا چطوری فرار کردی؟
لینا: اون دیوونه همه رو فرستاده بود برن و خودشم رفت و من موندم لی هو
یونگی:لی هو!؟؟
لینا:اره اون عوضی هم اونجا بود
کوک به لبام نگاه کرد و عصبانی گفت
کوک:اون اینکار رو باهات کرده؟
تعحب کردم
لینا:کدوم کار؟
کوک:گوشه لبت پاره شده نفهمیدی؟
لینا: نه،،،،حالا بیخیال اونا رفتن و منم از فرصت استفاده کردم و از دست لی هو در رفتم توی یه بیابونی بودیم و شی فک کرده بود نمیتونم در برم
یک ساعت داشتم میدوییدم تا رسیدم به اتوبان و سوار یه ماشین شدم و اومدم خونم
کوک:بهتره اینجا بمونیم اینجا فعلا امنه.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۱.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.