پارت 7
پارت 7
#دلم_از_سنگ_نیست
رونا
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و کارای مربوط رو انجام دادم و به سمت پایین رفتم.
ساعت هشت صبحِ اول صبحونه میخورم بعدش میرم پیش مادربزرگ.
به سمت میز غذاخوری رفتم که همه ی خانواده ی آریامهر دیدم
آراد ، پری، زن عموش ، عموش و پسر عموش آبتین.
به سمت میز رفتم تا بشینم که زن عموش گفت: از کی مستخدم ها با ما غذا می خورن؟!
بعد به سمت آشپزخونه اشاره کرد و گفت : مستخدم ها آن جا غذا می خورن! پس اون جا غذا بخور!
تا حالا هیچکس این جوری با من حرف نزده و من ساکت بمونم!
ولی مجبورم بخاطر اون پول مراعات کنم!
به سمت آشپزخونه قدم برداشتم.
آراد: رونا خانم؟!
رونا: بله؟!
آراد: نمیخواد اون جا غذا بخورین. ( به صورت زن عموش نگاه کرد و گفت): رونا خانم دکتر شخصیه مادربزرگه پس نمی خواد اون جا غذا بخوره.!
روی میز نشستم و سرم رو انداختم پایین..
*****
رونا : واست یه سالاد درست و حسابی درست کردم باید همه شون رو بخوری ها!
مادربزرگ: باشه عزیزم.
پری: رونا؟!
رونا: جان؟
پری: آراد جون صدات میزنه!
رونا: وا چیکارم داره؟!
پری : من از کجا بدونم ؟! خودت برو ببین
رونا : کجا برم ببینمش؟!
پری: اتاقش، رو به روی اتاقت
رونا: جدی؟
پری: آره ، برو دیگه
چرا تا حالا توجه نکردم که اتاقش رو به روی اتاقمه؟
بدون اینکه فکرکنم باید درو بزنم با کله رفتم تو!
چیزی رو دیدم که از دهنم آب اومد!
واییی عجب بالا تنه ای داره!
خداروشکر میکنم شلوار پاشه والا آبروش میرفت بچم.
آراد : نکنه فکرکردین اینجا طویله اس ؟!
اصلا نفهمیدم چی گفت فقط داشتم بهش نگاه میکردم که نزدیکم شد و گفت
آراد : منو خوردی ، تموم میشم ها؟!
بعد یه پوزخندی زد
امیدوارم خوشتون بیاد 😍
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #پست_جدید
#دلم_از_سنگ_نیست
رونا
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و کارای مربوط رو انجام دادم و به سمت پایین رفتم.
ساعت هشت صبحِ اول صبحونه میخورم بعدش میرم پیش مادربزرگ.
به سمت میز غذاخوری رفتم که همه ی خانواده ی آریامهر دیدم
آراد ، پری، زن عموش ، عموش و پسر عموش آبتین.
به سمت میز رفتم تا بشینم که زن عموش گفت: از کی مستخدم ها با ما غذا می خورن؟!
بعد به سمت آشپزخونه اشاره کرد و گفت : مستخدم ها آن جا غذا می خورن! پس اون جا غذا بخور!
تا حالا هیچکس این جوری با من حرف نزده و من ساکت بمونم!
ولی مجبورم بخاطر اون پول مراعات کنم!
به سمت آشپزخونه قدم برداشتم.
آراد: رونا خانم؟!
رونا: بله؟!
آراد: نمیخواد اون جا غذا بخورین. ( به صورت زن عموش نگاه کرد و گفت): رونا خانم دکتر شخصیه مادربزرگه پس نمی خواد اون جا غذا بخوره.!
روی میز نشستم و سرم رو انداختم پایین..
*****
رونا : واست یه سالاد درست و حسابی درست کردم باید همه شون رو بخوری ها!
مادربزرگ: باشه عزیزم.
پری: رونا؟!
رونا: جان؟
پری: آراد جون صدات میزنه!
رونا: وا چیکارم داره؟!
پری : من از کجا بدونم ؟! خودت برو ببین
رونا : کجا برم ببینمش؟!
پری: اتاقش، رو به روی اتاقت
رونا: جدی؟
پری: آره ، برو دیگه
چرا تا حالا توجه نکردم که اتاقش رو به روی اتاقمه؟
بدون اینکه فکرکنم باید درو بزنم با کله رفتم تو!
چیزی رو دیدم که از دهنم آب اومد!
واییی عجب بالا تنه ای داره!
خداروشکر میکنم شلوار پاشه والا آبروش میرفت بچم.
آراد : نکنه فکرکردین اینجا طویله اس ؟!
اصلا نفهمیدم چی گفت فقط داشتم بهش نگاه میکردم که نزدیکم شد و گفت
آراد : منو خوردی ، تموم میشم ها؟!
بعد یه پوزخندی زد
امیدوارم خوشتون بیاد 😍
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #پست_جدید
۵.۷k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.