ادامه فیک تک پارتی از شوگا
خبره مرگه اون پیرهمرد پخش شده بود ههرا لبخندی از روز رضایت زد انگار اون سرطانه لعنتی هی داشت بهتر میشد...ولی چ فایده وقتی تنها دلیله زندگیت ت خاکه سرد باشه؟:)نگاهی ب کنارش کرد و با دیدنه یونگی ک توی خوابه ناز بود از فکرهاون خاطرات دراومد و ب اینده جدیدش با یونگی امید داشت ک دستی روی سرش حس کرد.یونگی:اونقد ت فکر بودی ک نفمیدی کی اوردمت ت بغلم...دیگه فکره قدیمارو نکن الان داری خوب میشی.با تمام شدنه حرفش بوسهای ب سره خالی از موی دخترک زد...شاید بازم بشه زندگیشرو از نوع شروع کنه و ایندفعه بدونه کشت و کشتار و پدرش ک همیشه مچاله و اتیشش میزد
کامنت بزارین جانه جدتون:/
کامنت بزارین جانه جدتون:/
۱۳.۶k
۰۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.