my little girl
پارت15/فصل۲
به سمت اخرین اتاق رفتم ولی اروم واردش شدم چون اون اتاق اتاقی بود که عمو شوگا و عمو کوکی توش بودن
وارد شدم عمو شوگا از خواب بیدار شده بود و با کمک دیوار جلوی پنجره وایساده بود
ات: صبح بخیر...
شوگا: صبح بخیر دخترم..... وایسا تو چرا صبح به این زودی از خواب بیدار شدی؟ اتفاقی افتاده
ات: نه عمو جون امروز قراره با عمو ها بریم بیرون
شوگا: اهوم باشه
به طرف عمو کوک رفتم دستگاها نشون میداد که علائم حیاتش بالا رفته و ممکنه به زودی بهوش بیاد و علائمش رو دیدم از خوشحالی گریم گرفت و نشستم گریه کردم که عمو شوگا با ترس اروم اروم به سمت اومد
شوگا: ات عزیزه دلم چت شد یهو
ات: عمو جونننن عمو کوکی داره بهوش میاد(گریه)
شوگا: وا.. واقعاااا..
ات: ارهههه
ویو جین
الان نزدیک نیم ساعته همه مون روی نشستیم و منتظر شوگا و اتیم
نامجون: چایی یخ کرد.. جین یه چایی دیگه بریز
جین: عهههه بسه دیگه تا الان 3تاچایی برات عوض کردم بده من اصلا اگه چایی
میخواستی همینو میخوردی تو نمیخوای بخوری داری بهانه میاری
تهیونگــ: اهههه هیونگ بسه یکی بره دنبال اینا ببینه چرا دیر کردننن
جیمین: من میرم
ویو جیمین
از پله ها بالا رفتم رفتم سمت اتاق شوگا درو باز کردم
جیمین: هعییییی شماهااااااا چرا نمیایین پاییین مردیم از گشنگییی...... هعی وایسا چرا دارین گریه میکنین هاااا چتون شدههه
ات: عمو کوک حالش خوب شدههه داره بهوش میادد
جیمین: چیییییییییی خوببببب شدهههههعه (جیغغغغغغغغفغغ)
ویو ادمین
اعضا با صدای جیغ جیمین اومدن بالا
جین: هعی چیشده
همه با خوشحالی همو بغل کردن یهو احساس کردن جونگکوک داره تکون میخوره
همه رفتن بالا سرش ات دست کوک رو گرفت گفت
ات: عمو. عموجون. منم ات منو میبینی؟
همونطور که داشت باهاش حرف میزد قطرات اشک از چشم های ات روی دست های کوک فرود میومد
ات یاد باباش افتاده بود...
(پرش به 8سال پیش)
ویو ات
از خواب بیدار شدم از اتاقم اومدم بیرون به سمت اتاق بابا رفتم درو باز کردم ولی بابام تو اتاق نبود
ات: بابا(اروم)
ات: بابایی.. کجایی(اروم)
نگاهی به در اتاقا کردم از لای در اتاق عمو کوک نور میومد اروم دره اتاقو باز کردم دیدم بابا تو اتاق عمو نشسته بالا سرش
جهیوپ: داداش کوچولو.. چیکار کنم تبت بیاد پایین اخه همه کار کردم ولی چرا تبت پایین نمیاد(بغض)
ات: بابا جون
جیهوپ به سمت صدای دختر کوچولوش برگشت گفت
جیهوپ: جانم عزیزم.. چرا بیدار شدی
دختر به ارومی به سمت پدرش رفت توی بغلش نشست گفت
ات: بابا چی شده چرا تو اتاق عمو کوکی چرا عمو کوک قرمز شده
جیهوپ: چیزی نیست عزیزم یکم مریض شده زود خوب میشه... بابایی مراقبشه نگران نباش
(پرش به حال)
........
به سمت اخرین اتاق رفتم ولی اروم واردش شدم چون اون اتاق اتاقی بود که عمو شوگا و عمو کوکی توش بودن
وارد شدم عمو شوگا از خواب بیدار شده بود و با کمک دیوار جلوی پنجره وایساده بود
ات: صبح بخیر...
شوگا: صبح بخیر دخترم..... وایسا تو چرا صبح به این زودی از خواب بیدار شدی؟ اتفاقی افتاده
ات: نه عمو جون امروز قراره با عمو ها بریم بیرون
شوگا: اهوم باشه
به طرف عمو کوک رفتم دستگاها نشون میداد که علائم حیاتش بالا رفته و ممکنه به زودی بهوش بیاد و علائمش رو دیدم از خوشحالی گریم گرفت و نشستم گریه کردم که عمو شوگا با ترس اروم اروم به سمت اومد
شوگا: ات عزیزه دلم چت شد یهو
ات: عمو جونننن عمو کوکی داره بهوش میاد(گریه)
شوگا: وا.. واقعاااا..
ات: ارهههه
ویو جین
الان نزدیک نیم ساعته همه مون روی نشستیم و منتظر شوگا و اتیم
نامجون: چایی یخ کرد.. جین یه چایی دیگه بریز
جین: عهههه بسه دیگه تا الان 3تاچایی برات عوض کردم بده من اصلا اگه چایی
میخواستی همینو میخوردی تو نمیخوای بخوری داری بهانه میاری
تهیونگــ: اهههه هیونگ بسه یکی بره دنبال اینا ببینه چرا دیر کردننن
جیمین: من میرم
ویو جیمین
از پله ها بالا رفتم رفتم سمت اتاق شوگا درو باز کردم
جیمین: هعییییی شماهااااااا چرا نمیایین پاییین مردیم از گشنگییی...... هعی وایسا چرا دارین گریه میکنین هاااا چتون شدههه
ات: عمو کوک حالش خوب شدههه داره بهوش میادد
جیمین: چیییییییییی خوببببب شدهههههعه (جیغغغغغغغغفغغ)
ویو ادمین
اعضا با صدای جیغ جیمین اومدن بالا
جین: هعی چیشده
همه با خوشحالی همو بغل کردن یهو احساس کردن جونگکوک داره تکون میخوره
همه رفتن بالا سرش ات دست کوک رو گرفت گفت
ات: عمو. عموجون. منم ات منو میبینی؟
همونطور که داشت باهاش حرف میزد قطرات اشک از چشم های ات روی دست های کوک فرود میومد
ات یاد باباش افتاده بود...
(پرش به 8سال پیش)
ویو ات
از خواب بیدار شدم از اتاقم اومدم بیرون به سمت اتاق بابا رفتم درو باز کردم ولی بابام تو اتاق نبود
ات: بابا(اروم)
ات: بابایی.. کجایی(اروم)
نگاهی به در اتاقا کردم از لای در اتاق عمو کوک نور میومد اروم دره اتاقو باز کردم دیدم بابا تو اتاق عمو نشسته بالا سرش
جهیوپ: داداش کوچولو.. چیکار کنم تبت بیاد پایین اخه همه کار کردم ولی چرا تبت پایین نمیاد(بغض)
ات: بابا جون
جیهوپ به سمت صدای دختر کوچولوش برگشت گفت
جیهوپ: جانم عزیزم.. چرا بیدار شدی
دختر به ارومی به سمت پدرش رفت توی بغلش نشست گفت
ات: بابا چی شده چرا تو اتاق عمو کوکی چرا عمو کوک قرمز شده
جیهوپ: چیزی نیست عزیزم یکم مریض شده زود خوب میشه... بابایی مراقبشه نگران نباش
(پرش به حال)
........
۷۳۵
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.