عشق درگیرpt6
پارت ۶
خانم لی:چطور؟
یه بهونه درست کردم
ا.ت:ام. مدونید کارم تو غذا درست کردن خوب نیست اگه نمکش یا چیزیش بالا و پایین شه میدونین که کی خفتم میکنه*لبخند
یه خنده ریزی کرد
خانم لی:حق با توعه البته اگه اذیت نمیشی
ا.ت:نه اشکال نداره فقط چیزه وسایلای تمیز کاری کجاست ؟
خانم لی: اونجا (با دستش اشاره کرد)
ا.ت:عاها ممنون
رفتم به سمت انباری که خاله اشاره کرده بود سطل ابو با چند تا وسایل مورد نیاز برداشتم
رفتم داشتم از اشپز خونه خارج میشدم که خانم لی گفت: نمیخوایی لباستو عوش کنی؟ با این لباس حسابی عرق میکنی
ا.ت:یعنی عوض کنم؟
خانم لی:هرجور راحتی برای راحتی خودت کفتم یه لباس کوتاه تر بپوش رئیس چند دیقه پیش رفتن مثه اینکه عجله داشتن فکر نکنم به همین زودی بیان
ا.ت:جدا؟خب اینارو همینجا میزارم تا برم لباسمو عوض کنم اشکال نداره؟
خانم لی:نه عزیزم
وسایلا رو گذاشتم پایینو بدو بدو رفتم تو اتاق چمدونو باز کردم یه شلوارک لی دیدم با یه زیری سفید تنم کردم
بدو بدو رفتم تو اشپزخونه که خانم لی با تعجب نگام میکرد
ا.ت: زیاده روی کردم؟
خانم لی:نه ولی اندام خوبی داری *لبخند
ا.ت:ممنون لطف دارین
وسایلا رو برداشتم رفتم تو حیاط
ا.ت: اوفف چقد این حیاط بزرگه
ا.ت: چه استخر بزرگی یعنی خانم لی هر روز اینجارو تمیز میکنن؟
شروع کردم به تمیز کردن حیاط
تازه جز این حیاط یه باغ بزرگم بود که پشت قصرش میوفتاد فکر کنم از از داخل قصر راه داشت به اون طرف
یک طرف حیاط استخر بود با تجهیزات طرف دیگه یه باغچه تغریبا بزرگ بود وسط حیاطم که راه ماشین بود
کل حیاطو تمیز کردم شب شده بود جز طرف استخر داشتم با طی میکشیدم که یه ماشین وارد حیاط شد بهت زده چشم غورباغه ای داشتم نگاه میکردم به ماشینه
عجب ماشینی بود ماشینه دقیقا جلویه قصر ایستا که در ماشین باز شد
یا خدا اون که کوکه اگه منو به این ریخت ببینه میکشتم بدو بدو رفتم تا سطل ابو از لبه استخر بردارم تا ندونه من اینجام که پام لیز خوده یه جیغ بلند زدمو افتادم تو استخر شنا بلد نبودم توی استخر بودم سعی میکردم نفس بگیرم اما نمیتونستم دیگه داشتم میرفتم عمق استخر نمیتونستم نفس بکشم که یکی پرید تو استخر جونگ کوکه؟نه عمرا حتما مکسه! داشتم خفه میشدم که کشیدتم بالا با دیدن قیافش وحشت کردم
ا.ت: ر.رئیس
کوک:چه عجب!
بردتم لبه استخر وضعیتم مزخرف بود بدون هیچ تشکر و هیچ حرفی بدو بدو رفتم داخل قصر داشتم میرفتم داخل اتاقم
خانم لی: ا.ت!چرا خیسی
صورتمو به طرفش کردم
ا.ت: خاله بد بهت شدم افتادم تو استخر جو.جونگ کوک منو از تو استخر در اورد د.دارم یخ میزنم
خانم لی:جونگ کوک!
ا.ت:طو.طولانیه من ب.باید برم اتاقم
خانم لی: باشه باشه برو بعد بیا تا میزو بچینیم
سری تکون دادم بدو رفتم تو اتاقم خودمو با حوله خشک کردم یه لباس راحت پوشیدم موهام خیس بود بدون اهمیت رفتم تو اشپزخونه تا کمک کنم میز شامو بچینن
خانم لی:چرا موهاتو خشک نکردی؟ سرما میخوری؟
ا.ت: فکر نکنم . بیخیال
سالادا رو بردم رو میز که جونگ کوک از اتاقش اومد بیرون داشت از پله ها داشت میومد پایین
سریع سریع سالادارو گذاشتم رو میز داشتم برمیگشتم
کوک:وایستا!
برگشتم طرفش سرمو انداختم پایین
با اون وضعی که منو دید خیلی ترسناک بود خجالت اور بود
همون جور که سرم پایین بود
ا.ت:بله
جونگ کوک:امروز واسه صبحانه اینجا نبودی خجالت نمیکشی خانم لی سنی ازش گذشته نمیتونه وایسته؟
ا.ت: بله دیگه تکرار نمیشه
جوری صحبت میکرد انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
اما اون بازم یه عوضیه
رفتم کناره بونگی وایستادم تا جناب جئون غذاشو کوفت کنه انقد گشنم بود که به زور وایستاده بودم
بلاخره غذا خوردنش تموم شد بلند شد رو به بونگی گفت
کوک: به خانم لی بگو فردا اتاق نشیمن رو اماده کنه و ا.ت هم حاضر به خدمت باشه
بونگی:بله رئیس(تعظیم کرد)
ولی من از جام تکون نخوردم انتظار تعظیم کنم
هه برو بزا باد بیاد
وفتی دید تعظیم نمیکردم راهشو کشید به سمت اتاقش
رفتیم (ا.ت و بونگی)میزو جمع کنیم
بونگی:چرا برای رئیس تعظیم نکردی
ا.ت:صلاح دونستم نکنم
بونگی:خیلی روو داریا
ا.ت:من روو ندارم رئیستون توقع بالایی داره
بونگی یه نیشخند کرد
بونگی:ولی خب عواقب خوبی نداره
ا.ت: برای من نه برای خودش
بونگی: ازش نمیترسی
ا.ت:نه!هه میخواد بکشتم؟من راضیم اگه اینجوری از این جهنم دره خلاص میشم حاضرم
خندید
بونگی:زده به سرت دختره
ا.ت:والا.موندم چجوری تحملش میکنی
بونگی:رئیس خیلی جذابه لبخنداشون دختر کشه ولی دوسالی میشه که لبخند به لباشون نیومده
ا.ت:هه واقعا! تو توی اون قیافه جذابیت میبینی؟چشششش(خنده الکی)
پرش زمانی*
کارامو تموم کردم وقت
با بونگی رفتیم تو اتاق
ا.ت:خاله کجا میخوابه؟
بونگی:خاله نمیخوابه
ا.ت:چی؟هه شوخیت گرفته؟
خانم لی:چطور؟
یه بهونه درست کردم
ا.ت:ام. مدونید کارم تو غذا درست کردن خوب نیست اگه نمکش یا چیزیش بالا و پایین شه میدونین که کی خفتم میکنه*لبخند
یه خنده ریزی کرد
خانم لی:حق با توعه البته اگه اذیت نمیشی
ا.ت:نه اشکال نداره فقط چیزه وسایلای تمیز کاری کجاست ؟
خانم لی: اونجا (با دستش اشاره کرد)
ا.ت:عاها ممنون
رفتم به سمت انباری که خاله اشاره کرده بود سطل ابو با چند تا وسایل مورد نیاز برداشتم
رفتم داشتم از اشپز خونه خارج میشدم که خانم لی گفت: نمیخوایی لباستو عوش کنی؟ با این لباس حسابی عرق میکنی
ا.ت:یعنی عوض کنم؟
خانم لی:هرجور راحتی برای راحتی خودت کفتم یه لباس کوتاه تر بپوش رئیس چند دیقه پیش رفتن مثه اینکه عجله داشتن فکر نکنم به همین زودی بیان
ا.ت:جدا؟خب اینارو همینجا میزارم تا برم لباسمو عوض کنم اشکال نداره؟
خانم لی:نه عزیزم
وسایلا رو گذاشتم پایینو بدو بدو رفتم تو اتاق چمدونو باز کردم یه شلوارک لی دیدم با یه زیری سفید تنم کردم
بدو بدو رفتم تو اشپزخونه که خانم لی با تعجب نگام میکرد
ا.ت: زیاده روی کردم؟
خانم لی:نه ولی اندام خوبی داری *لبخند
ا.ت:ممنون لطف دارین
وسایلا رو برداشتم رفتم تو حیاط
ا.ت: اوفف چقد این حیاط بزرگه
ا.ت: چه استخر بزرگی یعنی خانم لی هر روز اینجارو تمیز میکنن؟
شروع کردم به تمیز کردن حیاط
تازه جز این حیاط یه باغ بزرگم بود که پشت قصرش میوفتاد فکر کنم از از داخل قصر راه داشت به اون طرف
یک طرف حیاط استخر بود با تجهیزات طرف دیگه یه باغچه تغریبا بزرگ بود وسط حیاطم که راه ماشین بود
کل حیاطو تمیز کردم شب شده بود جز طرف استخر داشتم با طی میکشیدم که یه ماشین وارد حیاط شد بهت زده چشم غورباغه ای داشتم نگاه میکردم به ماشینه
عجب ماشینی بود ماشینه دقیقا جلویه قصر ایستا که در ماشین باز شد
یا خدا اون که کوکه اگه منو به این ریخت ببینه میکشتم بدو بدو رفتم تا سطل ابو از لبه استخر بردارم تا ندونه من اینجام که پام لیز خوده یه جیغ بلند زدمو افتادم تو استخر شنا بلد نبودم توی استخر بودم سعی میکردم نفس بگیرم اما نمیتونستم دیگه داشتم میرفتم عمق استخر نمیتونستم نفس بکشم که یکی پرید تو استخر جونگ کوکه؟نه عمرا حتما مکسه! داشتم خفه میشدم که کشیدتم بالا با دیدن قیافش وحشت کردم
ا.ت: ر.رئیس
کوک:چه عجب!
بردتم لبه استخر وضعیتم مزخرف بود بدون هیچ تشکر و هیچ حرفی بدو بدو رفتم داخل قصر داشتم میرفتم داخل اتاقم
خانم لی: ا.ت!چرا خیسی
صورتمو به طرفش کردم
ا.ت: خاله بد بهت شدم افتادم تو استخر جو.جونگ کوک منو از تو استخر در اورد د.دارم یخ میزنم
خانم لی:جونگ کوک!
ا.ت:طو.طولانیه من ب.باید برم اتاقم
خانم لی: باشه باشه برو بعد بیا تا میزو بچینیم
سری تکون دادم بدو رفتم تو اتاقم خودمو با حوله خشک کردم یه لباس راحت پوشیدم موهام خیس بود بدون اهمیت رفتم تو اشپزخونه تا کمک کنم میز شامو بچینن
خانم لی:چرا موهاتو خشک نکردی؟ سرما میخوری؟
ا.ت: فکر نکنم . بیخیال
سالادا رو بردم رو میز که جونگ کوک از اتاقش اومد بیرون داشت از پله ها داشت میومد پایین
سریع سریع سالادارو گذاشتم رو میز داشتم برمیگشتم
کوک:وایستا!
برگشتم طرفش سرمو انداختم پایین
با اون وضعی که منو دید خیلی ترسناک بود خجالت اور بود
همون جور که سرم پایین بود
ا.ت:بله
جونگ کوک:امروز واسه صبحانه اینجا نبودی خجالت نمیکشی خانم لی سنی ازش گذشته نمیتونه وایسته؟
ا.ت: بله دیگه تکرار نمیشه
جوری صحبت میکرد انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
اما اون بازم یه عوضیه
رفتم کناره بونگی وایستادم تا جناب جئون غذاشو کوفت کنه انقد گشنم بود که به زور وایستاده بودم
بلاخره غذا خوردنش تموم شد بلند شد رو به بونگی گفت
کوک: به خانم لی بگو فردا اتاق نشیمن رو اماده کنه و ا.ت هم حاضر به خدمت باشه
بونگی:بله رئیس(تعظیم کرد)
ولی من از جام تکون نخوردم انتظار تعظیم کنم
هه برو بزا باد بیاد
وفتی دید تعظیم نمیکردم راهشو کشید به سمت اتاقش
رفتیم (ا.ت و بونگی)میزو جمع کنیم
بونگی:چرا برای رئیس تعظیم نکردی
ا.ت:صلاح دونستم نکنم
بونگی:خیلی روو داریا
ا.ت:من روو ندارم رئیستون توقع بالایی داره
بونگی یه نیشخند کرد
بونگی:ولی خب عواقب خوبی نداره
ا.ت: برای من نه برای خودش
بونگی: ازش نمیترسی
ا.ت:نه!هه میخواد بکشتم؟من راضیم اگه اینجوری از این جهنم دره خلاص میشم حاضرم
خندید
بونگی:زده به سرت دختره
ا.ت:والا.موندم چجوری تحملش میکنی
بونگی:رئیس خیلی جذابه لبخنداشون دختر کشه ولی دوسالی میشه که لبخند به لباشون نیومده
ا.ت:هه واقعا! تو توی اون قیافه جذابیت میبینی؟چشششش(خنده الکی)
پرش زمانی*
کارامو تموم کردم وقت
با بونگی رفتیم تو اتاق
ا.ت:خاله کجا میخوابه؟
بونگی:خاله نمیخوابه
ا.ت:چی؟هه شوخیت گرفته؟
۶۰.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.